ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات سارا

سومین عید پاک(Easter)

امروز دانشگاه جشن ایستر رو تو یه استادیوم رو باز برگزار کرده بود.سارا طبق معمول هیحان زیادی برای اگ هانتینگ داشت.موقع رفتن به من گفت:مامان دعا کن گلدن اگ رو امروز پیدا کنم .گفتم مهم اینه که لذت ببری به گلدن اگ خیلی فکر نکن مامان جان، ولی من برات دعا میکنم.شکر خدا کلی بهش خوش گذشت و کلی هم تخم مرغ رنگی جمع کرد که تو هر کدوم شکلات و کاکایو بود و تو یکیش هم کارت خرید پیتزای رایگان بود.بعد از مراسم هم با اقا محسن اینا همگی رفتیم خونه ی اونا برای خوردن چای.ساینا هم حسابی سر حال بود و کلی براشون لبخند زد و صداهای قوقو قو ...در اورد . فردا هم برای شام خونه ی شارلت دعوت هستیم و خاطره ی اولین عید پاک که ما رو به خونش دعوت کرد و شروعی شد برای اشنایی...
27 فروردين 1396

اولین خنده صدا دار ساینا

حدود دو هفته پبش وقتی که ساینا رو پای من بود و من و سارا داشتیم واسه مامان پیام صوتی میفرستادیم من برای اروم کردن ساینا با دهنم صدا در میاوردم صدایی مثل عطسه و میگفتم ها ...پیچه.که یه دفعه ساینا خیییلی خوشش اومد و شروع کرد با صدای بلند قهقهه زدن ما هم از خوشحالیمون نمیدونستیم چه کار کنیم .خلاصه سریع صداش رو ضبط کردیم و واسه مامان اینا فرستادیم.اولین خنده ی صدادار بچه ها خیلی شیرین و فراموش نشدنیه. خیلی خوب به یاد دارم اولین خنده صدا دار سارا رو،وقتی که روی تختش بود و من عروسک شنی هاپو کوچولوش رو که اسمش پاتریک بود رو مینداختم رو سینش و اوت با صدای بلند میخندید انتقدر خنده هاش شیرین بود که اخراش دیکه اشک من و اسمعیل از خوشحالی در اومد. خد...
24 فروردين 1396

تامی تایم ساینا

امروز برای اولین بار ساینا به کمک سارا تونست غلت بزنه و سارا از این بابت خیلی خوشحال بود .و بعد از اون از روی پای من خودش رو چرخوند و با کمک من رو دستاش و روی شکمش اومد پایین خیلی جالب بود جون برای اولین بار سرش رو کامل بالا نگه داشته بود و برخلاف زمانهای تامی تایم قبلی که سرش همش پایین بود و دستاش رو میخورد اینبار حسابی گردن گرفته بود و کلی ما بابتش ذوق کردیم. راستی دو سه روزی هم هست که تحرک دستاش زیاد شده و اسباب بازیهاش رو از روی شکمش میتونه برداره و ببره سمت دهنش.  خداجون ازت ممنون که بچه های سالم بهمون عطا کردی
18 فروردين 1396

یک تجربه جدید

سارای گل خوشکلم دیروز یه اتفاق جدید رو تجربه کرد. طبق معمول هر پنج شنبه کمی بعد از ساعت 2 اسمعیل برای اوردن سارا رفت بیرون. بعد از دقایقی برگشت و گفت سارا از سرویس پیاده نشد. من بلافاصله گفتم حتما از سروبس جا مونده. نمیدونم چرا این و گفتم شاید این بهترین و خوش بینانه ترین دلیل ممکن بود برای نیومدن سارا. اسمعیل بلافاصله سوییچ رو برداشت و رفت مدرسه سارا. من با کمی استرس منتظر اومدنشون بودم همش با خودم میگفتم خداجون نکنه اسمعیل تنها بیاد و از پنجره اتاق ورزش اسمعیل بیرون رو نگاه میکردم که یه دفعه دیدم ماشینمون داره میاد ولی چون شیشه های ماشین دودیه نتونستم سارا رو ببینم. وقتی اسمعیل از ماشین پیاده  شد و پالتو سارا تو دستش بود خیالم کمی راح...
11 فروردين 1396

نوروز 1396

امروز دوم فروردین 1396 برابر با 21 مارس 2017 است. من و سارا و ساینا تو کتابخونه میزولا هستیم. چون تعطیلات بهاری هست کتابخونه نسبتا شلوغه. ساینا تو کالسکه خوابه و سارا مشغول بازی. اسمعیل ما رو رسوند کتابخونه و خودش برگشت خونه.  این سومین نوروزی هست که ما دور از خانواده هستیم. هر سال نوروز رو اینجا جشن میگیریم البته به با صفایی نوروز ایران نیست مسلما ولی شکر خدا بهمون خوش میگذره مخصوصا امسال که ماشین هم داریم. دو روز پیش به همراه ریسلا و کوین و کارلوس رفته بودیم رتل اسنیک. جای خیلی قشنگی بود و کلی خوش گذشت بهمون.  امسال اولین عیدی هست که ساینا کوچولو هم پیش ماست. سال تحویل حدود چهار صبح بود و ما نتونستیم بیدار بمونیم . دیشب ریس...
1 فروردين 1396

یه روز پرخاطره

12 دسامبر صبح ساعت 7 و نیم سه تایی رفتیم بیمارستان ،تا برای به دنیا اومدن ساینا من بستری بشم. سارگلم هم اون روز قرار شد مدرسه نره و پیش ما بمونه. تو اتاقی که بهمون دادن مستقر شدیم و پروسه القای زایمان صورت گرفت. نزدیکای ظهر بود که جنیفر هم اومد پیشمون. کلی کمکمون بود و سارا رو برد دوری تو بیمارستان زدن و با هم تو رستوران بیمارستان نهار خوردن. خلاصه 24 ساعت گذشت و از تولد ساینا کوچولو خبری نشد. در نهایت دکترم گفت دیگه مجبوریم سزارین کنیم. احساس یاس و ناامیدی همراه با خستگی زیاد داشتم. سارا کنار تخت من خواب بود. اسمعیل زنگ زد تا جنیفر بیاد پیش سارا و خودش با من اومد اتاق جراحی. حالم اصلا خوب نبود. هم فشارم پایین بود وهم حالت تهوع داشتم و بالا ...
2 دی 1395

اخرین ساعات انتظار

اخرین شب انتظار برای اومدن فرشته کوچولومون رو داریم سپری میکنیم. هر سه مون برای دیدن ساینا اشتیاق داریم مخصوصا سارا که این روزای اخر برای اومدن نی نی کوچولومون لحظه شماری میکنه. لحظاتی رو سپری میکنیم همراه با اشتیاق و اضطراب.  سر به دنیا اومدن سارا انقدر اضطراب نداشتم ولی اینبار بیشتر نگرانم هر چند که با همه وجودم به خدا توکل کردم و همه چیز رو به خودش سپردم ولی بازم گاهی نگرانی بهم غالب میشه. خداجونم ارامشمون رو بیشتر و بیشتر کن و فردا رو برامون روزی پر از خاطرات شیرین و شاد قرار بده و چشم و دلمون رو به قدم فرشته کوچولومون که هدیه ای گرانبها از طرف توست روشن کن.  سارای گلم مامان عاشقته و از خدا میخواد که فردا به یکی از ارزوهای ...
22 آذر 1395

اولین اجرای پیانو recital

دو روز پیش جمعه نهم دسامبر 2016 سارا برای اولین بار تو جمع پیانو اجرا میکرد. مکان مراسم یه کلیسا بود که همه شاگردهای معلمشون به همراه والدین و یا دوستانشون اومده بودن و هر کدوم قطعاتی رو اجرا میکردن. ما هم به همراه شارلت رفتیم و البته کیس هم بعدش اومد. مراسم خیییلی خوبی بود و از اجرای سارا واقعا لذت بردیم. خود سارا هم از اجراش خیلی راضی و خوشحال بود. خیلی خوشحالم که دختر گلم با اعتمادبه نفس بالا اجرا کرد و هیچ دلهره ای نداشت. بعد از مراسم هم همه با هم اومدیم خونه ما و با کیکی که شارلت تهیه کرده بود ،اولین ری سایتل سارا رو جشن گرفتیم. کیس مهربان هم واسه سارا یه تدی بر با یه کارت تبریک هدیه گرفته بود.  خدایا ممنونم از این همه لطفتت ...
22 آذر 1395

صدای پای فرشته ها

صدای پای فرشته ها می اید          انگار امدن تو نزدیک است.        سارای گلم و ساینای قشنگم ،امروز میخواستم یه وبلاگ هم برای ساینا درست کنم اما منصرف شدم. دوست دارم این وب سایت برای هر دوی شما باشه تا همیشه کنار هم بنشینید و مطالبش رو بخونید.  کمتر از یه هفته به اومدن مسافر کوچولومون مونده و هر سه مون بیصبرانه منتظر اومدنش هستیم. واسه دیدنش ،بغل کردنش و بوسیدن و بوییدنش طاقت من یکی که تاب شده.  خدای مهربونم ان شالله به لطف خودت و به خیر و خوشی به زود عکس دو تا فرشته کوچولومون رو کنار هم برای خانواده هامون بفرستیم. اون روز واسه سارا یه جفت کتونی و یه پاپوش واسه بیمارستان گرفتیم و گفت...
16 آذر 1395