عشق مامان برنده شده

اولین داستان سارا what am I تو مسابقه ی داستان نویسی کتابخونه ی میزولا برنده ی سوم شده. چند روز پیش وقتی این خبر رو به من دادن کلی ذوق کردم و سریع تو گروه خانواده ی سبز نوشتم. اسمعیل دانشگاه بود و با دیدنش انقدر هیجان زده شد که نتونست بمونه دانشگاه ،اومد خونه کلی با هم ذوق کردیم و بعد دوباره برگشت دانشگاه. سارا قشنگم وقتی از مدرسه اومد خونه ، بهش گفتم؛ امروز یه خبر خیلی خوب در مورد تو بهمون رسیده که کلی ذوق کردیم. سریع گفت فیمس (مشهور)شدم? گفتم تو چی ? گفت داستانم برنده شده? وقتی گفتم اره، از خوشحالی کلی با صدای بلند خندید ،  خدایا شکرت که دختر باهوش و با استعدادی بهمون عطا کردی 

پنج شنبه ی گذشته اسمعیل برای شرکت تو یه کنفرانس رفته بود تگزاس. هممون دلمون خیییلی برای هم تنگ شده بود البته کلا چهار روز بود، تو اون چند روز من و سارا برای اولین بار کفش پای ساینا کردیم و بردیمش بیرون تا راه بره، قبلا فقط تو خونه راه میرفت و خیلی کم با کفش یا جوراب تو فروشگاهها،  کلی ذوق میکرد ساینا و همش مسیر حرکتمون رو عوض میکرد و این و ور واون میرفت ،با ماشینا بای بای میکرد و خلاصه کلی با سارا به کاراش میخندیدیم ،

ساینا جوجه جدیدا خیلی احساس مالکیت میکنه ،مخصوصا به من و اسمعیل، به محض اینکه اسمعیل سارا رو بغل میکنه، ساینا از دور دستاش رو باز میکنه و عین پنگوین راه میره تا بره تو بغل اسمعیل ،.دیشب هم سارا روی مبل سرش رو گذاش رو پای من و دراز کشید تا قطره بریزم تو چشمش، ساینا از حسودیش خودش رو زد زمین تا جلب توجه کنه.گفتم الان سارا بلند میشه، به محض اینکه سارا بلند شد سریع اومد ساینا و همون مدل که سارا سرش رو، گذاشته  بود گذاشت رو پای من.سارا کلی به کارش خندید و همش میکفت جوجه همه چیز رو میخواد مال خودش باشه ،شکر خدا سارا انقدر عاقل هست و انقدر ساینا رو دوست داره که ناراحت نمیشه از کاراش.ساینا هم عاشق سارا و بازی کردن باهش هست.اون روز دوتایی برای اولین بار رفتن بیرون از پنجره نگاه کردم دیدم دارن سرسره سوار میشن.قایم موشک بازی هم سه تایی میکنیم و هی میگم سارا اینحاست نه سارا اونحاست نه.ساینا هم یاد گرفته  و نه ها رو تکرار میکنه.

راستی تعطیلات اسپرینگ برک هم رفته بودیم سیاتل ،سفر خییییلی خوبی بود.

خدای خوبم به خاطر تمام لخظات خوب و شیرین زندگی ازت ممنونم