ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات سارا

اولین تکون نی نی مون

امروز سارا اولین تکون خوردن ساینا رو تجربه کرد. انقدر براش جالب و عجیب بود که از هیجان داد زد:مامان.و گریه کرد.  به محض اینکه اسمعیل اومد سریع براش تعریف کرد و خیلی خوشحال بود.  البته ساینا جزقله از هشت هفتگی حرکاتش از داخل واسه من ملموس بود ولی امروز اولین روزی بود که به وضوح میشد از بیرون حس کرد حرکاتش رو.  خدای مهربون همه چیز رو به خودت میسپارم و امیدوارم اومدن ساینا پر از خیر و برکت و شادی برامون باشه. 
18 مرداد 1395

تابستان 1395 یا 2016

سارای گلم این روزا وقتی میبینم کنار فامیل و هم سن و سالات خوشحالی و لذت میبری کلی کیف میکنم. دیروز ازم میپرسیدی :مامان وقتی فرست گریدم رو هم تموم کنم باز تابستون میایم ایران؟راستش نمیدونم عزیز دلم.  از این تابستون باید هممون حسابی استفاده کنیم ،نمیدونم کی دوباره خدا بخواد و بتونیم بیایم کنار عزیزامون.  چند هفته پیش جنسیت نی نی کوچولومون معلوم شد ،درست وقتی که 13 هفته و پنج روزه بود. وقتی بهت گفتم نینیمون دختره کلی خوشحال شدی و ذوق کردی. گاهی هم میشینی و باهاش صحبت میکنی. قربون اجی ساینا گفتنت بره مامان. خوش به حال ساینای عزیزم که خدا یه ابجی مهربون مثل تو بهش داده.
23 تير 1395

یه خبر خوب واسه سارای گلم

امروز مامان و بابا یه خبر خوب واسه تو داشتن .تازه از مدرسه اومده بودی ومشغول خوردن ماکارونی بودی که باباجون هم از دانشگاه اومد. به محض اینکه رسید گفت:من و مامان جون یه خبر خوب برات داریم. من گفتم بیا بشین تو بغلم تا بابا جون بهت بگه. وقتی شنیدی انقدر من و بغل کردی و تو گوشم خندیدی که صدای خنده هات یکی از قشنگ ترین صدا هایی که تا همیشه تو گوشم باقی میمونه.اره گلم یه نو نی جدید تو راه دارم.  مامان و بابا عاشقتن دخترم 
15 ارديبهشت 1395

یکسال گذشت

امروز دقیقا یکسال از اومدنمون به امریکا میگذره. برف نسبتا شدیدی در حال باریدنه. و همه جا سفید پوش. اینجا حسابی برف و زمستون رو دیدیم.  تو این یکسال گذشته ،شکر خدا روزها خیلی خوب و پر باری رو پشت سر گذاشتیم. اسمعیل تو درسهاش موفق بوده و سارا پیشرفت قابل تحسینی تو یادگیری زبان داشته و البته همینطور الفبای فارسی. منم از پیشرفت زبانم راضی هستم.  تو میزولا واقعا همه یه فصلها رو به خوبی میشه دید و به نظر من هر کدوم قشنگیه خاص خودش رو داره. واقعا نمیتونم بگم کدوم قشنگتر بوده. ما الان دیگه هر چهار فصل رو اینجا تجربه کردیم.  خدایا ازت میخوام ،بعد از اتمام درس اسمعیل تو میزولا هم، وقتی به عقب برمیگردیم همه یه دوران اینجا بودن برام...
27 دی 1394

چرا من خواهر و برادر ندارم

دیروز برای اولین بار به طور جدی،سارا به اسمعیل گفت:بابا چرا من خواهر یا برادر ندارم که باهاش بازی کنم حوصلم سر میره.  تا حالا به تنها بودن سارا خیلی فکر نکرده بودم ولی راستش از وقتی اومدیم امریکا نگران این موضوع میشم گاهی.  سارا و اسمعیل یه عروسک کوچولو رو برداشتن و اسمش رو گذاشتن سینا و هر دوشون به جاش صحبت میکنن گاهی خ،خیلی جالبه.  اگرچه سارا همیشه میگه من خواهر دوست دارم. تو ایرانم که بودیم هر وقت لباسای بچه گیاش رو میدید میگفت مامان من یه خواهر میخوام که اینا رو بپوشونم تنش.   
21 دی 1394

اولین کریسمس

سارای قشنگم امشب با ذوق و شوق خاصی به رختخواب رفت و امیدواره که فردا صبح که بردار میشه سنتا براش هدیه اورده باشه. یه نامه هم با زبون شیرین خودش گفت من برای بابانوئل نوشتم و اونو چسبوند روی جوراب کرسمسش. مضمون نامش اینه :سنتا لطفا یه هدیه هم به اسباب بازی کوچولوی من پکولز بده.    پکولز اسم هاپو کوچولوی ساراست که همه جا با خودش میبره و شبا هم تو تخت خودش میخوابونتش.  Please Santa, give my little toy pekolz a present too.  My dear daughter, I hope Santa brings you all that you hope for and then some. 
3 دی 1394

ولنتاین

ولنتاین روز عشق و ابرازه اونه. اولین ولنتاین امریکایی رو ما تو پری اسکول سارا تجربه کردیم. یه میز گذاشته بودن و یه پارت هدیه یه تزیین شده که اسم هر کدوم از بچه ها رو رو یکیشون نوشته بودن. هر کدوم از بچه ها یه هدیه یه کوچولو واسه همه یه همکلاسی هاش اورده بود و اون رو تو پاکت تک تکه بچه ها میگذاشت. بیشتره هدیه ها کارته تبریکه ولنتاین به همراه شکلات ،کاکائوویا مداد... غیره بود.  فروشگاهها هم پر از بسته های شکلات و کاکائو به شکله قلب بود و پر از گل.  برخلافه چیزی که ما تو ایران در مورد ولنتاين میدونستیم که فقط دختر ها و پسرها و یا زوج های جوان به هم هدیه ميدادند. و یه چیزی برام خیلی جالب بود و اون اینکه خرس قلب دار که تو ایران خیلی...
28 آذر 1394