ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات سارا

تولد سه سالگی ساینا

1398/9/22 23:13
نویسنده : نیره
159 بازدید
اشتراک گذاری

از اخرین باری که اینجا نوشتم خیلی میگذره. اگه بخوام همه ی اتفافاتی رو که تو ابن مدت افتاله رو بنویسم ،خودش یه تومار میشه.

فردا تولد سه سالگی ساینا و اولین جشن تولدش تو ایران هست . مامان و مجتبی در واقع میخوان واسه ساینا و نیوشا با هم تولد بگیرن. 

سه سال پیش تو یه همچین شبی من و اسمعیل تو میزولا داشتیم وسایلمون رو اماده میکردیم و تو ماشین میذاشتیم تا فردا صبح زود بریم بیمارستان برای به دنبا اومدن ساینا.  خیلی تنها بودیم و جز خدا و دوستای خوبی مثل جنیفر که خودش برامون فرستاده بود ،هیچ کس رو نداشتیم . شکر خدای مهربون همه چیز خیلی بهتر از اون چه که انتظارش رو داشتیم پیش رفت و الان ما تو ایران میخوایم در کنار خانوادمون تولد سه سالگی جوجه کوچولومون رو جشن بگیریم. 

سارا ی عزیزم تو تمام لحظات این سفر طولانی و پر از خاطره همراه ما بوده . وقتی ساینا به ونبا مبومد سارا خیلی کوچولو بود و با به دنیا اومدنش به دفعه حس کردم ،فرشته کوچولوی من بزرگ شد . الان که عزیز دلم خانمی شده واسه خودش . 

خیلی از ایران اومدن خوشحال نیست ولی از اونجا که خیلی سازگار هست داره خودش رو به محیط و مدرسه وفق میده .

هنورم گاهی باورم نمیشه که چه طوری در عرص یه هفته به برگشتن تصمیم گرفتبم و هنوز هم نمیدونم که تصمیممون چند درصد درست بوده. خلاصه هر چی که هست از کنار عزیرانمون بودن واقعا داریم لذت میبریم. 

شب اولی که برگشتیم به ایران، سابنا از پشت شیشه های فرودگاه متمان و مجتبی رو شناخت و اونا رو به سارا نشون میداد. به همه از دم بوس و بغل داد و حسابی خونگرم بودن خودش رو نشون داد و اصلا غریبی نمیکرد،البته با گذشت چند روز این حالتش کمتر شد ،شاید چون دور و برش خیلی شلوع شده بود و دید که بوس و بغلا تمونی نداره خخخخخ.

وقتی اومدیم به جز یکی دوتا کلمه ،ساینا اصلا نمیتونست فارسی صحبت کنه. حتی وقتی اب با بستنی میخواست مامان متوجه نمیشد چی میگه . 

الان ماشالله کلی فارسی بلده و قشنگ جمله بندی میکنه  البته فارسیش لهجه داره. ولسه اینکه انگلیسی رو یادش نره ،تو خونه بیشتر باهاش انگلیسی صحبت میکنیم و براش کلا فیلمای انگلیسی میذاریم. 

خدای خوبم ممنون بابت همه ی لحظات خوب، حالهای خوب و اتفافات خوب 

امیدوارم همونطور که همیشه ازت خواستم کمکمون کنی بهترین تصمیمات رو بگیریم، بهم نشون بدی که تو همه ی تصمبم گیری ها کنارمون بودی و هستی 

سارا، ساینا ،و اسمعیل عزیزم  عاشششششششقتونم 

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (0)