ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات سارا

اولین دندون شیری ساینا فندق

چهار روز پیش یه دفعه متوجه شدم یکی از دندونای نیش پایین ساینا یه کوچولو با انگشت حس میشه موقع غذا دادن هم با قاشق حسش میکنم ولی هنوز با چشنم دیده نمیشه. سارا هم چهار روزه کلاس شنا میره و حسابی خوشحال.
26 خرداد 1396

دومین ریسایتل سارا

چهارم ماه جون دومین ریسایتل سارا بود .قبل از ریسایتل سارا تولد دوستش رایا دعوت بود .اولش ما گفتیم یه کمی یسخته هر دو رو بخوای بری ،خسته میشی حسابی .ولی خودش خیلی دوست داشت بره تولد.خلاصه اسمعیل برد گذاشتش اونجا که یه باشگاه بازی بولینگ بود و کلی بازیهای دبجیتالی واسه بچه ها داشت و حدود ساعت دو و نیم با هم رفتیم اوردیمش.کلی خوش گذشته بود بهش . از اونجا که اومدیم سارا یه کم خستگی در کرد .بعد من بهش گفتم یه بتار دو تا اهنگت رو اجرا کن قبل از اینکه بریم سالن دانشگاه واسه اجرا.اوایل احراش یه کم خراب کرد بعد گفت اونجا میتونم بزنم و دیگه ادامه نداد.دختر گلم شکر خدا اعتماد به نفس خیلی خوبی داره با وجودیکه هنوپز یه کوچولو خجالتی یه ولی خیلی راحت می...
16 خرداد 1396

این روزها

این روزا کم کم شروع کردم به غذا دادن به ساینا .براش لعاب برنج میذارم و یه کوچولو به اندازه ی یه قاشق چای خوری بهش میدم تا کم کم اضافه کنم.گاهی هم یه کوچولو موز له شده میدیم بهش.ساینا عاشق اینه که یه تیکه سیب رو بگیریم جلوی دهنش و اون با لثه هاش بمکدش.سارا هم از این کار خیییلی خوشش میاد.  
31 ارديبهشت 1396

سارای مامان خوشحال

این روزا سارای مامان حسابی با ساینا فندق مشغول و گاهی حسابی از بازی باهاش و خندوندنش کیف میکنه.ساینا فندقی هم ماشالله حسابی خوش خنده ی .امروز برای اولین بار یه قاچ سیب گرفتم جلوی دهنش و ساینا شروع کرد به مک زدن .خییلی خوشش اومده بود و بلند میخندید .بعد ظهر هم سارا که از بازی برگشته بود داشت دستاش رو میشست بعد با دستاش چند قطره اب پاشید سمت ساینا که تو بغل من بود .انقدر ساینا خوشش اومد که با صدای بلند میخندید و سارا هم هی ادامه میداد تا جایی که ساینا از خوشحالی جیغ میزد و میخندید. خدا جونم ازت ممنون به خاطر همه ی لحظات شیرین   
19 ارديبهشت 1396

موفق شدی گلم

الان که دارم مینویسم ساینا جوجه تو بغلم داره ورجه ورجه میکنه ،سارگلم تو اتاقش فیلم میبینه و اسمعیل جونم لباسا رو میریزه تو ماشین.دیروز ساینا بعد از حدود دو ماه تلاش مستمر موفق شد صدای بووووو رو با دهنش در اره.از دو ماه و نیم که بود ما براش بوووو میکردیم و خیلی جالب بود که لباش رو جمع میکرد که اونم انجام بده تا دیروز که تو والمارت بودیم یه دفعه خودبه خود انجام داد و من و سارا حسابی سورپرایز شدیم و به اسمعیل هم گفتیم سریع.الانم دقیقا داره همین کار رو میکنه و اب دهنش همه جا پخش شده.همین الان نوشتن رو قطع کردم و حسابی چلوندمش. خداجونم مرسی 
4 ارديبهشت 1396

پکلز

امروز صبح وقتی میخواستم سارای خوشکلم رو واسه مدرسه رفتن بیدار کنم چون کمی زود بود رفتم کنارش رو تختش دراز کشیدم .دیدم پکلز رو تو بغلش خوابونده.پکلز یه عروسک هاپو کوچولوی که سارا خیلی دوسش داره .تا قبل از به دنیا اومدن ساینا که همه جا با سارا بود و شبا هم باهاش میخوابید اما الان کمتر شده وابستگیش بهش و دیگه تو مهمونیها و وقتی که بیرون میریم با خودش نمیاردش.پکلز تنها عروسکیه که سارا بهش وابسته شد اون تا قبل از امریکا اومدن به هیچ کدوم از اسباب بازیهاش این حس رو نداشت .ولی اینجا با پکلز شدیدا ارتباط برقرار کرد. دیروز واکسن چهار ماهگی ساینا فندق رو زدیم چند دقیقه جیغ میکشید بچم ولی بعدش شیر خورد و خوابید و دیگه اذیت نشد.میخواستیم با دکترش ازش ...
1 ارديبهشت 1396

سومین عید پاک(Easter)

امروز دانشگاه جشن ایستر رو تو یه استادیوم رو باز برگزار کرده بود.سارا طبق معمول هیحان زیادی برای اگ هانتینگ داشت.موقع رفتن به من گفت:مامان دعا کن گلدن اگ رو امروز پیدا کنم .گفتم مهم اینه که لذت ببری به گلدن اگ خیلی فکر نکن مامان جان، ولی من برات دعا میکنم.شکر خدا کلی بهش خوش گذشت و کلی هم تخم مرغ رنگی جمع کرد که تو هر کدوم شکلات و کاکایو بود و تو یکیش هم کارت خرید پیتزای رایگان بود.بعد از مراسم هم با اقا محسن اینا همگی رفتیم خونه ی اونا برای خوردن چای.ساینا هم حسابی سر حال بود و کلی براشون لبخند زد و صداهای قوقو قو ...در اورد . فردا هم برای شام خونه ی شارلت دعوت هستیم و خاطره ی اولین عید پاک که ما رو به خونش دعوت کرد و شروعی شد برای اشنایی...
27 فروردين 1396

اولین خنده صدا دار ساینا

حدود دو هفته پبش وقتی که ساینا رو پای من بود و من و سارا داشتیم واسه مامان پیام صوتی میفرستادیم من برای اروم کردن ساینا با دهنم صدا در میاوردم صدایی مثل عطسه و میگفتم ها ...پیچه.که یه دفعه ساینا خیییلی خوشش اومد و شروع کرد با صدای بلند قهقهه زدن ما هم از خوشحالیمون نمیدونستیم چه کار کنیم .خلاصه سریع صداش رو ضبط کردیم و واسه مامان اینا فرستادیم.اولین خنده ی صدادار بچه ها خیلی شیرین و فراموش نشدنیه. خیلی خوب به یاد دارم اولین خنده صدا دار سارا رو،وقتی که روی تختش بود و من عروسک شنی هاپو کوچولوش رو که اسمش پاتریک بود رو مینداختم رو سینش و اوت با صدای بلند میخندید انتقدر خنده هاش شیرین بود که اخراش دیکه اشک من و اسمعیل از خوشحالی در اومد. خد...
24 فروردين 1396

تامی تایم ساینا

امروز برای اولین بار ساینا به کمک سارا تونست غلت بزنه و سارا از این بابت خیلی خوشحال بود .و بعد از اون از روی پای من خودش رو چرخوند و با کمک من رو دستاش و روی شکمش اومد پایین خیلی جالب بود جون برای اولین بار سرش رو کامل بالا نگه داشته بود و برخلاف زمانهای تامی تایم قبلی که سرش همش پایین بود و دستاش رو میخورد اینبار حسابی گردن گرفته بود و کلی ما بابتش ذوق کردیم. راستی دو سه روزی هم هست که تحرک دستاش زیاد شده و اسباب بازیهاش رو از روی شکمش میتونه برداره و ببره سمت دهنش.  خداجون ازت ممنون که بچه های سالم بهمون عطا کردی
18 فروردين 1396

یک تجربه جدید

سارای گل خوشکلم دیروز یه اتفاق جدید رو تجربه کرد. طبق معمول هر پنج شنبه کمی بعد از ساعت 2 اسمعیل برای اوردن سارا رفت بیرون. بعد از دقایقی برگشت و گفت سارا از سرویس پیاده نشد. من بلافاصله گفتم حتما از سروبس جا مونده. نمیدونم چرا این و گفتم شاید این بهترین و خوش بینانه ترین دلیل ممکن بود برای نیومدن سارا. اسمعیل بلافاصله سوییچ رو برداشت و رفت مدرسه سارا. من با کمی استرس منتظر اومدنشون بودم همش با خودم میگفتم خداجون نکنه اسمعیل تنها بیاد و از پنجره اتاق ورزش اسمعیل بیرون رو نگاه میکردم که یه دفعه دیدم ماشینمون داره میاد ولی چون شیشه های ماشین دودیه نتونستم سارا رو ببینم. وقتی اسمعیل از ماشین پیاده  شد و پالتو سارا تو دستش بود خیالم کمی راح...
11 فروردين 1396