ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات سارا

تابستان 1395 یا 2016

سارای گلم این روزا وقتی میبینم کنار فامیل و هم سن و سالات خوشحالی و لذت میبری کلی کیف میکنم. دیروز ازم میپرسیدی :مامان وقتی فرست گریدم رو هم تموم کنم باز تابستون میایم ایران؟راستش نمیدونم عزیز دلم.  از این تابستون باید هممون حسابی استفاده کنیم ،نمیدونم کی دوباره خدا بخواد و بتونیم بیایم کنار عزیزامون.  چند هفته پیش جنسیت نی نی کوچولومون معلوم شد ،درست وقتی که 13 هفته و پنج روزه بود. وقتی بهت گفتم نینیمون دختره کلی خوشحال شدی و ذوق کردی. گاهی هم میشینی و باهاش صحبت میکنی. قربون اجی ساینا گفتنت بره مامان. خوش به حال ساینای عزیزم که خدا یه ابجی مهربون مثل تو بهش داده.
23 تير 1395

یه خبر خوب واسه سارای گلم

امروز مامان و بابا یه خبر خوب واسه تو داشتن .تازه از مدرسه اومده بودی ومشغول خوردن ماکارونی بودی که باباجون هم از دانشگاه اومد. به محض اینکه رسید گفت:من و مامان جون یه خبر خوب برات داریم. من گفتم بیا بشین تو بغلم تا بابا جون بهت بگه. وقتی شنیدی انقدر من و بغل کردی و تو گوشم خندیدی که صدای خنده هات یکی از قشنگ ترین صدا هایی که تا همیشه تو گوشم باقی میمونه.اره گلم یه نو نی جدید تو راه دارم.  مامان و بابا عاشقتن دخترم 
15 ارديبهشت 1395

یکسال گذشت

امروز دقیقا یکسال از اومدنمون به امریکا میگذره. برف نسبتا شدیدی در حال باریدنه. و همه جا سفید پوش. اینجا حسابی برف و زمستون رو دیدیم.  تو این یکسال گذشته ،شکر خدا روزها خیلی خوب و پر باری رو پشت سر گذاشتیم. اسمعیل تو درسهاش موفق بوده و سارا پیشرفت قابل تحسینی تو یادگیری زبان داشته و البته همینطور الفبای فارسی. منم از پیشرفت زبانم راضی هستم.  تو میزولا واقعا همه یه فصلها رو به خوبی میشه دید و به نظر من هر کدوم قشنگیه خاص خودش رو داره. واقعا نمیتونم بگم کدوم قشنگتر بوده. ما الان دیگه هر چهار فصل رو اینجا تجربه کردیم.  خدایا ازت میخوام ،بعد از اتمام درس اسمعیل تو میزولا هم، وقتی به عقب برمیگردیم همه یه دوران اینجا بودن برام...
27 دی 1394

چرا من خواهر و برادر ندارم

دیروز برای اولین بار به طور جدی،سارا به اسمعیل گفت:بابا چرا من خواهر یا برادر ندارم که باهاش بازی کنم حوصلم سر میره.  تا حالا به تنها بودن سارا خیلی فکر نکرده بودم ولی راستش از وقتی اومدیم امریکا نگران این موضوع میشم گاهی.  سارا و اسمعیل یه عروسک کوچولو رو برداشتن و اسمش رو گذاشتن سینا و هر دوشون به جاش صحبت میکنن گاهی خ،خیلی جالبه.  اگرچه سارا همیشه میگه من خواهر دوست دارم. تو ایرانم که بودیم هر وقت لباسای بچه گیاش رو میدید میگفت مامان من یه خواهر میخوام که اینا رو بپوشونم تنش.   
21 دی 1394

اولین کریسمس

سارای قشنگم امشب با ذوق و شوق خاصی به رختخواب رفت و امیدواره که فردا صبح که بردار میشه سنتا براش هدیه اورده باشه. یه نامه هم با زبون شیرین خودش گفت من برای بابانوئل نوشتم و اونو چسبوند روی جوراب کرسمسش. مضمون نامش اینه :سنتا لطفا یه هدیه هم به اسباب بازی کوچولوی من پکولز بده.    پکولز اسم هاپو کوچولوی ساراست که همه جا با خودش میبره و شبا هم تو تخت خودش میخوابونتش.  Please Santa, give my little toy pekolz a present too.  My dear daughter, I hope Santa brings you all that you hope for and then some. 
3 دی 1394

ولنتاین

ولنتاین روز عشق و ابرازه اونه. اولین ولنتاین امریکایی رو ما تو پری اسکول سارا تجربه کردیم. یه میز گذاشته بودن و یه پارت هدیه یه تزیین شده که اسم هر کدوم از بچه ها رو رو یکیشون نوشته بودن. هر کدوم از بچه ها یه هدیه یه کوچولو واسه همه یه همکلاسی هاش اورده بود و اون رو تو پاکت تک تکه بچه ها میگذاشت. بیشتره هدیه ها کارته تبریکه ولنتاین به همراه شکلات ،کاکائوویا مداد... غیره بود.  فروشگاهها هم پر از بسته های شکلات و کاکائو به شکله قلب بود و پر از گل.  برخلافه چیزی که ما تو ایران در مورد ولنتاين میدونستیم که فقط دختر ها و پسرها و یا زوج های جوان به هم هدیه ميدادند. و یه چیزی برام خیلی جالب بود و اون اینکه خرس قلب دار که تو ایران خیلی...
28 آذر 1394

تعطیلات کریسمس

نزدیکه کریسمسه و امروز اخرین روز مدرسه تو سال 2015 بود. دومین برف سنگین امسال دو روزه در حال باریدنه. امروز از طرف مدرسه رفتیم پیست اسکی رو یخ. برای اولین تجربه خیلی خوب بود. و کلی بهمون خوش گذشت. دختر خوشکله مامان دو بار کوچولو خورد زمین ولی خوب یه امر طبیعی بود همه یه بچه ها میافتادن. ولی اخراش داشتی خوب راه می افتادی.  میخوام تو تعطیلاته دو هفته ای گاهی بیام اینجا و رسومات خوبه امریکایی ها رو بنویسم تا بعدها یادمون نره.  به امید تعطیلات خیلی خوب. 
28 آذر 1394

پاییز زیبا در میزولا

امسال اولین پاییزیه که ما تو میزولا میبینیم. پاییز ه خیلی قشنگ با برگهای رنگارنگ. درختای یه دست ارغوانی که اروم اروم برگهاشون از ارغوانی به زرد تبدیل میشه. امسال اولین هالوین رو کنار هم تجربه کردیم. سارا کوچولوی من یه ملکه شده بود با دو تا بال فرشته سفید و خوشگل. کلی هم واسه درست کردن جک و لنترن ذوق کردیم. روزای پاییزیه قشنگی رو داریم به لطف خدا پشت سر میذاریم. جشن هاروست پارتی و رفتن به مزرعه یه خیلی زیبا و هدیه گرفتن پامکین. بعدشم جشن هالوین. خدایا روزای قشنگ زندگیمون رو با یاد خودت همراه میکنیم و همه چیز رو به دست مهربون خودت میسپاریم.  خ
15 آبان 1394

مدرسه رفتنت مبارک گل مامان

مدرسه رفتن دختر گلم از هفته پیش شروع شده.هفته پیش سه روز رفته مدرسه.روز اول اشنایی با محیط مدرسه بود و روز دوم اشنایی با معلم و کلاس.که دو ساعت بیشتر نبود و منم همراه سارا بودم.روز سوم هم تا ساعت دوازده برای اشنایی با غذا خوری و خوردن ناهار.تا حالا که شکر خدا دختر نازم از مدرسه و محیطش خوشش اومده.از روز دوم من سارا رو با سرویس فرستادم و بعد خودم پیاده میرفتم پیشش.موقع بر گشت هم خودم میرفتم و با هم بر میگشتیم.جوجه کوچولوی من ملی تو راه مدرسه شیطنت میکرد و من و میخندوند.امروز اولین روز فول تایم مدرسه یه.صبح سارا با سرویس رفت و من بدون اینکه سارا در جریان باشه رفتم مدرسه تا ببینم دختر گلم چه کار میکنه.اخه دو روز قبل اول وقت میدیدم که یه کوچولو ...
9 شهريور 1394

جشن الفبات مبارک گلم

پنج روز پیش جشن الفبا برات گرفتیم.جشنی که شش ماه بود انتظارش رو میکشیدی.کیک جشنت رو با کمک خودت پختیم.کلی هم به خاطر پختن کیک خوشحال بودی چون خودت از رو تبلتت یه برنامه پخت کیک رواورده بودیو مرحله به مرحله به من میگفتی که چه کارکنم.خیلی هم خوشمزه شد و ظاهرش هم خوب شد. روز جشنبه هر سه مون خیلی خوش گذشت.اسمعیل میگفت:امروز بهترین روز تو میسولا یه برای من چون یه معجزه رو به چشمم میبیدم.تشبیه خیلی قشنگیه .واقعا یادگیری بچه ها خیلی قشنگه و تجلی قدرت و یکی ازنعمتهای بزرگ خداست. تو هم خیلی خوشحال بودی وهمش ذوق میکردی و چند بارهم گفتی امروز خیلی به من خوش گذشت. خدا رو با تمام وجودم شکر میکنم که اولا دختر سالم و باهوشی مثل تو رو به ما داده و دوم...
16 مرداد 1394