ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

خاطرات سارا

عکاس کوچولوی ما

دیروز یکی دیگه از روزای قشنگ بود.من و تو و باباجون رفتیم ای هاس و از اونجا قدم زنون رفتیم اطراف رودخونه.خیلی ها داشتن قایق سواری میکردن.منظره های خیلی قشنگی ا.نجا بود و ما کلی عکس گرفتیم. این روزا تو شدی عکاس ما و کلی عکسهای خوشکل از من و اسمعیل میگیری. قربونت برم'هر وقت من از عکاسیت تعریف میکنم کلی ذوق میکنی.
29 تير 1394

تولد شش سالگیت مبارک

سارای عزیزم ،الان که دارم برات مینویسم.سحر بیست و هشتم ماه رمضونه.اولین رمضانی که ما تو امریکا هستیم.تو این لحظات ناب از خدا برات سلامتی و خوشبختی میخوام  و ارزو میکنم همیشه لبای خوشکلت خندون باشه.امسال دو شب رو تا سحر با من بیدار موندی که خیلی دوست داشتم اون شبا رو. ولی باقیه شبها بهت نگفتم چون ترسیدم بیخوابی اذیتت کنه. امسال سال اولی بود که ما سه تایی تنها تولدت رو جشن گرفتیم.من رفتم یه کیک شکلاتی خوشکل و خوشمزه برات خریدم. خیلی ذوق میکردی و سه تایی کلی بهمون خوش گذشت هر چند که جای همه عزیزامون تو تولدت خالی بود.ان شالله که صدو بیست ساله بشی گلم. الفبات هم تموم شده و این روزا همش میپرسی کی میخوایم جشن الفبا بگیریم و منم میگم هر وق...
24 تير 1394

قربون با سوادشدنت بره مامان نیره

پری اسکول سارا هم به لطف خدادوهفته پیش تموم شد.ثبت نام مدرسش رو هم انجام دادیم.جلسه اشنایی مدرسه جلسه یه خیلی خوبی بود.هم سارا و هم مااز محیط مدرسه و پرسنلش خیلی خوشمون اومد.امیدوارم سال تحصیلیه خوبی رو دختر کوچولوم اونجا داشته باشه.ازوقتی که به امریکا اومدیم چهارماه و نیم میگذره.تو این مدت من سعی کردم الفبای فارسی روبه سارا اموزش بدم.شکر خدا سارا هم علاقه نشون داد و خوب همکاریکرد.پنج حرف دیگه مونده تا تموم بشه.اموزش الفبابه سارا برام خیلی لذت بخشه.دختر خوشکلم هم باهوشه و زود مطلب رو میگیره و هم با شیرین زبونیهاش کلی منو میخندونه.اموزش حرف س بودیم. گفتم س مثل:سریع گفت سیرینی. کلی فشارش دادم و خندیدیم.مامان قربونت بره که سین و شینت میزنه.دیرو...
9 خرداد 1394

عید اول در امریکا

امسال اولین سالیه که ما عید رو امریکا هستیم. امسال برای اولین بار من سبزه ریختم. روز اخر سال 93من رفتم یه سری ظرف وظروف خریدم. عصر هم چون اسمعیل امتحان داشت با سارا رفتیم البرسون وشرینی وشکلات و میوه خریدیم. روز جمعه اسمعیل تا سه کلاس داشت من و سارا هم تا ظهر پیش دبستان بودیم. وقتی با سارا اومدیم خونه اول میز عید رو چیدیم بعد دوش گرفتیم ولباس نو پوشیدیم .اسمعیل وقتی اومد خونه با دیدن ما که حسابی اماده رسیدن سال نو شده بودیم هیجان زده شد .راستش من دلم میخواست حال و هوای عید رو مپل ایران داشته باشیم تازه شب قبلش با سارا تخم مرغ هم رنگ کرده بودیم. وقتی عکس هامون رو واسه مامان اینا فرستادم همه با دیدن اینکه ما عید گرفتیم خیلی خوشحال شدن. بعد از ...
10 فروردين 1394

گفتگو با خدا

تو این روزا من سرم خیلی خلوت تر از روزاییه که تو ایران بودم.هم فرصت بیشتری دارم وبا سارا بازی میکنم هم فرصت خونه داریم بیشتره و هم به پیاده روی میرسم.همیشه پیاده روی یکی از ورزشهای مورد علاقه من بوده ولی متاسفانه به ختطر تنبلی تو ورزش کردن همیشه به دلایل مختلف انجام ندادمش.اینجا چون دیگه هیچ بهونه ای برای ورزش نکردن ندارم پیاده روی رو انجام مبدم.خیلی هم بهم میچسبه.محیط اروم و با صفای اینجا واقعا جون داده واسه پیاده روی.یه حسن دیگه پیباده روب غیر از فواید جسمانیش اینه که روحیه ادم رو بهتر میکنه.مخصوصا چون تنها میرم حسابی فرصت دارم با خودم و خدا خلوت کنم و بتهاس ثحبت کنم.امروز تو صحبتهام به این نتیجه رسیدم که زندگیهذما مثل یه کتاب نوشته شدست م...
19 اسفند 1393

این روزها تو میسولا

تو این روزای بارونیه میسولا من همراه سارا میرم پیش دبستانی .این طوری هم واسه سارا خوبه چون راحت تر با محیط کنار میادو هم خودم بیشتر تو محیطم و واسه زبانم خوبه.الان که من دارم مطلب میذارم سارا مشغول کشیدن نقاشی رو یه تابلویه.
20 بهمن 1393

افتادن اولین دندان شیری

ر۲۵دیماه۹۳دقیقا روزی که قرار بود برای اومدن به امریکا به فرودگاه بریم،اولین دندون شیری دختر گلم لق شد.سارا به من گفت مامان وقتی دندونم بیوفته باید بذارمش زیر بالشتم تا فرشته برام هدیه بیاره.گفتم اره گلم وقتی افتاد این کار رو میکنیم.چندروز از اومدنمون گذشته بود که سارا تو فروشگاه والمارت گفت مامان خدا کنه فرشته واسه من تاج السا بیاره.بکی دو روز بعدش من تو اشپزخونه بودم که سارا اومد گفت مامان دندونم خیلی لق شده.بعد از چند لحظه دوید اومد گفت مامان دندونم افتاد.بغلش کردم و بوسیدم.اسمعیل هم خیلی خوشحال شد.دندون سارا رو گذاشتیم لای دستمال کاغذی وگذاشتیم زیر بالشتش.صبح که بیدارشدیم دیدیم فرشته مهربون یه تاج السایی خوشکل واسه سارا اورده.   &nbs...
15 بهمن 1393

اولین روز پیش دبستانی تو میسولا

الان من تو پیش دبستانی سارا نشستم و یارا مشغغوله بازی با یه کلبه اسباب بازبه.اون الان از اومدنش به پیش دبستانی احساس خوشحالی میکنه.امروز ده روزه که ما به امریکا اومدیم.اولبن روز کلاس درس اسمعیل هم هیت.محیط ابنجا خیلی خوبه و مردم خیلی مهربونن.امیدوارذم بله لطف خدا همه چیز خیلی خوب پیش بره.حتی بهتر از اون چیزی که فکرش رو میکنیم
6 بهمن 1393

سلام امریکا

بالاخره بعد از پیچ وخم های زیاد رسیدیم به امریکا.الان دومین روزیه که اینجا هستیم.من هنوز گاهی احساس میکنم تو خوابم وهمه ابنا رو دارم خواب میبینم.نه به ابن خاطر که اومدن به امربکا برام یه ارزو بوده نه.بلکه به خاطر اینکه هیچ وقت تو زندگیم فکر نمیکردم که یه روز تو امریکا زندگی کنم.این روزها با وجودبکه دوری از عزیزامون برامون سخته اما جاذبه های این سفر ودیدن مناظر زیبای میسولا برامون خیلی جالبه.لحظه جدا شدن از خانواده سخت ترین لحظه این سفر بود.مخصوصا لحظاتی که سارای گلم تو مسیر رسیدن به فرودگاه امام به خاطر جدا شدن از بقیه ودیدن گریه اونا گریه میکرد.وبه من میگفت دلم واسه مامانی مهین وخاله تهمینه تنگ میشه.ولی شکر خدا بعد از اروم شدنش دیگه بهونه ن...
29 دی 1393

لحظه های رفتن نزدیکه

این روزا در گیر جمع وجور کردن کارهای سفرمون هستیم.حدود یک ماهی میشه که من سر کار نمیرم واسه خاطر همین خودم سارا رو میبرم پیشس دبستانی و ظهر میرم میارمش.فردا قراره واسه سارا جشن خداحافظی بگیرن.واسه جوجه قشنگم یه لباس عروس خوشکل خریدم که خیلی دوسش داره و فردا قراره اونو بپوشه.
21 دی 1393