ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات سارا

اولین باری که خاطراتت رو برات خوندم اینا رو گفتی من بنویسم

1393/2/11 13:43
نویسنده : نیره
156 بازدید
اشتراک گذاری

خاطره خوبی بود مامان عزیزم.من تو رو خیلی دوست دارم.هر چه قدر که دلت خواست دوست داشته باشم دویت داشته میشم.تو سی دی ها واسباب بازیهای خوبی برای من میخری.باباجونم هر جا بخوام منو میبره حتی پارک.دانشگاه روز خوبی بود وبهم خیلی خوش گذشت مامان عزیزم.یادت میاد که پشت درختا قایم میشدم؟خانمون که کاغذ دیوا ی کردیم حتی اتاق من واقعا قشنگ شده است.اون لامپی رو که عوض کردبم یه لامپ خوشکلتر گرفتیم.پرده هامون که یه شکل دیگه بود حالا قشنگتر شده است.ممنانم که برام یه قلک خوشکل گرفته اید ومن پولام رو تو او بندازم.     اینا رو سارا داره میگه وخیلی هم دا ره سعی میکنه که کتابی صحبت کنه.                مامان جون عزیزم خیلی دوست میدارم.حالا که برای من طلایی خریدی خیلی ازت مچکرم.ممنانم که برام خوراکیهای خوب خوب میخری وغذاهای خوب میپزی.یه لامپی هم خریدیم که اسمش مهتابی بود.بابای مهربانمم برام یه صندلیه قرمز خریده است.من از این خوشحالم که برام واقعا غذاهای خوبی میپزی وخیلی هم خسته میشی.از سارا پرسیدم چه ارزویی داری. گفتـ: ارزوی خوبی دارموارزوم اینه که واقعا غذاهای خوبی برایم میپزی وخدا کنه خسته نشی.ما که رفته بودیم باغ. حش اهویی رو ناز کردم وواقن بهم خوش گذشت.پولای قلکم رو جمع کردم ممنانم که برام طلا خریده اید.خداحافظ مامان عزیزم وبابای عزیزم

پسندها (1)

نظرات (0)