ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات سارا

رفتنمون داره نزدیک میشه

1393/9/12 11:05
نویسنده : نیره
130 بازدید
اشتراک گذاری

گل مامان از اینکه مامان دیر به دیر برات مینویسه مامانو ببخش.راستش وقت کم میارم این روزا.از یه طرف کارای شرکت رو باید جمع کنم وتحویل بدم از یه طرف کارای رفتنمونو مهمونیها و....

امروز میخوام از شیرین زبونیهات تو سفر ارمنستان بنویسم.اولا که تو این سفر به هر سه تامون حسابی خوش گذشت خدا کنه خاطراتش تویادت بمونه.کلی که تو هواپیما با هم ابرا رو نگاه کردیم ومنظره ای خیلی قشنگ که تا حالا ندیده بودی رو با هم دیدیم.تو انقدر خوشحال بودی که گفتی:مامان یادمون باشه یه کادو واسه خدا بخریم.

قربون شیرین زبونیهات بره مامان.

اونجا تو یه فروشگاه دیدم با یه کلاه مشغولی.گفتم سارار داری چه کار میکنی بیا پیش من.گفتی:دارم تمرین بافت سه تایی میکنم.کلی با این حرفت ما رو خندوندی .آخه جوجه با کلاه مردم تمرین بافت سه تایی میکنن.یه شبم گفتی بابا خوش اخلاقی منو از بین برد(منظورت این بود که تو رو ناراحت کرده).گاهی هم از خوشحالی حرفای بی ربط میزدی مثلا:ارمنستان به موهات کش مو ببند و مواظب خودت باش.

خاطرات سفرمون همه لحظه هاش شیرین بود و نمیشه همه رو بنویسم

دو روز پیش هم از طرف پیش دبستانی رفته بودید شبکه جام جم برنامه خاله قاصدک.مامان قربونت بره گفته بودن حتما مقنعه سرمه ای سر کنید.آخه به گل من روسری و مقنعه اصلا نمیاد.ولی خیلی بهت خوش گذشته بود وشکر خدا راضی بودی.

خدای خوبم ازت میخوام همه بچه ها تو هر کجای این کره خاکیت که هستن شاد و خوشحال وسلا مت باشن.ازت میخوام سلامتی و دلخوشی رو از هیچ خانواده ای نگیری و واسه خانواده ما هم زیاد نبینی.

یه بوس پر از عشق ومحبت تقدیم به سارا جیگر مامان واسمعیل عزیزم.

اسمعیلم میدونم از اینکه واسه سارا کم خاطره مینویسم شاکی هستی منو ببخش.قول میدم سرم که خلوت تر بشه بیشتر بنویسم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)