یکسال گذشت
روی کاناپه ی تختخواب شو دراز کشیدم و گهواره ی خالی دختر کوچولوم هم کنارمه .کمرم درد میکنه .انتظار توام با اضطراب امشب سهم من و اسمعیل . همه ی وسایلی رو که فکر میکنم تو بیمارستان ممکن لازم بشه برداشتم حتی چیزهایی رو هم اضافه محض احتیاط برداشتم که تو این برف و سرما ،اسمعیل مجبور نشه بیاد خونه دوباره .البته اسمعیل که همش میگه راهی نیست که هر وقت لازم شد چیزی میام از خونه میارم .ولی من به خاطر برف و یخبندان ترجیح میدم کمتر رفت و امد کنه اسمعیل .فردا صبح باید شش و نیم صبح زنگ بزنم بیمارستان که ببینم حرکت کنیم یا اینکه یه کوچولو دیرتر راه بیفتیم .از خدا میخوام که همه چیز به خیر و خوبی پیش بره و خاطره ی خوبی از بیمارستان کامنیونیتی مدیکال سنتر داشته باشیم . سارا هم دوست داره که همراه ما بیاد البته این طوری خیال خودمون هم راحت تره.
امشب دقیقا یکسال از اون شب گذشته و دختر کوچولوی قشنگم کنارم خوابیده .خدای خوبم یه دنیا ازت ممنونم.