ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات سارا

خاطرات قبلیت

1391/5/17 8:23
نویسنده : نیره
206 بازدید
اشتراک گذاری

بخش اعضاء

صفحه 9 از 9      برو به صفحه:

خاطرات سارا

خاطره جدید
1389/11/10 (سارا در این تاریخ 1 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديشب سارا براي اولين بار گفت دوست دارم .اون با مامان يه كمي لجبازي ميكنه وگاهي اونو مي زنه ديشب وقتي اين كارو كرد من دعواش كردم وبعد از مدتي سارا گفت بخش بخش يعني منو ببخشيد ومن گفتم به ماماني بگو دوست دارم واون اين كلمه رو گفت.چون من سارا رو پيش مامان ميذارم وميام سر كار سارا فكر ميكنه مامان باعث دوري اون از منه .ديشب سارا علاوه بر اينكه رو زانوهاش خودشو زمين ميزد به علامت قهر كردن زبوني هم ميگفت قرم قرم جوجه منه ديگه.

1389/11/9 (سارا در این تاریخ 1 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



امروز شنبه است ومن نيم ساعتيه رسيدم سر كار سارا خونه ماماني مهين ايناست واسماعيل خونه خودمونه.چهارشنبه شب وقتي اسماعيل تو اتاق مشغول انجام كارهاش بود منو سارا بازي ميكرديم من به اون گفتم سارا پله اشپزخونه رو برو بالا بيا پايين واول دستشو گرفتم وچند بار اين كار رو انجام داديم بعدش ديگه ميگفتم بالا- پايين واون اين كارو ميكرد اخه سارا تا حالا پله به اون كوچيكي رو مينشست وپايين مي اومد بعد از اينكه ديد ياد گرفته سريع دويد پشت در اتاق وهي در ميزدو ميگفت باجون باجون تا اينكه باجونش اومد وسارا كار جديدشو بهش نشون داد.پنج شنبه روز نظافت خونه بود .فرناز خانم وقتي اومد منو سارا خواب بوديم سارا اولش كه بيدار شد انگار بد خواب شده بود وبد خلقي ميكرد ولي بعدش با فرناز خانم حسابي جور شد وبازي ميكرد وهي ميگفت لاله لاله واخراش ميگفت لاله جون لاله جون.پنج شنبه شب مامان اينا شام خونه ما بودن بعد از رفتنشون موقع خواب سارا براي اولين بار اومده بود وسط وهي با اسماعيل بازي ميكرد واسماعيل كيف ميكرد

,ميگفت خدا دخترم براي اولين باره شب اومده پيش من ميخوابه .بعد از كلي بازي وقتي سارا ممي
خواست گفتم بيا سر جات بخواب واون قبول نكرد خلاصه بين منو اسماعيل خوابش برد بعدا جابه
جاش كردم.راستي يادم رفت سارا پنج شبه دستش رو ماليد به چيزي وسياه شد خيلي برام جالب بود اون گفت مامان سياه يعني اون رنگ سياه رو ميشناخت بعد كه تعريف كردم تهمينه گفت اخه من بهش گربه سياه رو نشون ميدم وميگه پيشي سياهه از اونجا ياد گرفته.واقعا بچه ها بيشتر از اون چيزي كه ما فكر ميكنيم ميدونن.

1389/11/3 (سارا در این تاریخ 1 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديروز عصر وقتي از سر كار به خونه بر ميگشتم به محض اينكه از ماشين پياده شدم ديدم سارا بغل اسماعيل دارن از خونه ماماني طاهره ميان خونه مامان اينا.سارا با ديدن من ذوق ميكرد بغلش كردم وكلي قربونش رفتم.سارا به محض ديدن من ميگه ممي ممي .كمكم زمان از شير گرفتنش داره نزديك ميشه واون روز به روز به ممي وابسته تر ميشه.ديشب ميگفت لالا ممي وميره بالشتشو ميذاره دراز ميكشه تا من برم ممي بدم واگه يه كم دير كنم جيغش در مياد اخه سارا يه كم زياد جغ جغويه.

1389/11/2 (سارا در این تاریخ 1 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



كوچولوي قشنگم امروز باز دلم خيلي برات تنگ شده.هميشه بعد از چند روز تعطيلي كه ميام سر كار بيشتر دلتنگيتو ميكنم وميدونم عزيزم كه تو هم همينطوري .خدا رو شكر كه پيش ماماني اينا جات خوبه.يكي از كلمات قشنگي كه ميگي رو اينجا مينويسم كه يادم نره:اپاچي ناناچي يعني تاب تاب عباسي خدا منو نندازي .قربونت برم شيرين زبونم

1389/10/29 (سارا در این تاریخ 1 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا چند شبي بود كه خوب نمي خوابيد ومن حسابي خسته شده بودم ولي شكر خدا ديشب تلافي كرد وتا صبح به جز براي شير خوردن بيدار نشد.دختر كوچولوي قشنگم جديدا ياد گرفته به من ميگه نير .وبه دايي مجتبي گاهي ميگه داداش(به زبون من).ديشب پاي مجتبي تو استخر زخم شده بود و سارا تا اونو ديد همش مي گفت دايي اوف ودقيقا همون نقطه از پاي مجتبي رو كه زخم شده بود نشون ميداد منتهي رو پاي خودش وداعم ميرفت اونو ناز وبوس ميكرد وميگفت ناس ناس.

1389/10/26 (سارا در این تاریخ 1 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا خانم جديدا ياد گرفته قهر مي كنه .هر وقت با خواستش مخالفت ميكنيم يا پشتشو ميكنه وبي محلي ميكنه يا خودشو رو دو تا زانوهاش مي زنه زمين و بي صدا ميشينه يعني كه قهر كرده.
دو سه شبيه كه هر وقت از خواب بلند ميشه دلش ميخواد بغلش كنيم واون سرشو بذاره رو دوش ما وما راه ببريمش تا بخوابه خوب منم كه چون سر كار ميرم اين كار نصفه شب با اون همه خستگي برام سخته.ديشب وقتي تو خواب شير خورد بعدش گفت مامان ببل يعني منو بغل كن وبگردون منم گفتم الان وقت بغل نيست دخترم بيا ممي بخور لالا كن اونم سريع چرخيد وپشتشو به من كرد و اجازه نمي داد پتو رو بكشم روش.اين بغل كردنو سرشو رو دوش گذاشتنو باباجونش يادش داده.خدايا هر دوعزيزمو شاد وسلامت برام حفظ كن(آمين) امروز اولين برف زمستوني امسال باريده ومن يك ساعتي ديرتر اومدم سر كار .ما ديشب خونه خودمون بوديم وامروز سارا واسماعيل دو تايي موندن خونه خدا كنه هيچ كدومشون اذيت نشن.

1389/10/22 (سارا در این تاریخ 1 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



منم از سقوط هواپيماي اروميه خيلي ناراحت ومتاسفم واقعا حادثه تلخيه .از خدا ميخوام به خانواده وهمه عزيزاشون صبر بده وجاشون تو بهشت برين باشه.وقتي فكر ميكنم براي بچه ها چه اتفاقي افتاده گريم ميگيره خدايا به تو پناه ميبريم از حوادث ناگوار روزگار.

1389/10/22 (سارا در این تاریخ 1 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديشب ساعت سه ونيم نصفه شب سارا از خواب بيدار شد وگفت آبه. وقتي بغلش كردم ديدم بچم تب داره سريع استامينوفن بهش دادم شكر خدا تبش پايين اومد.امروز عصر بايد ببريمش دكتر .سارا ديروز هر كسو ميگفتيم چند تا دوست داري انگشتاي هر دو دستش رو بالا مي آورد و ما مي گفتيم چه زياد اونوقت خودشم مي گفت:زياد خدايا ازت مي خوام كه بچم مريض نشه واگه قرار به مريض شدنه من بشم اون ضعيفه واذيت ميشه.

1389/10/21 (سارا در این تاریخ 1 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا امروز خونه خاله طاهره اينا بود وقتي من زنگ زدم واونو آوردن پيش تلفن ميگفت :آجي مريض يعني فاطمه حالش خوب نيست.آخه سارا به فاطمه دختر خالش مي گه آجي.سارا جديدا ياد گرفته بازي قطار چيت چيت چيت ميكنه اون شب با تهمينه اين بازي رو انجام ميداد وكلي ذوق ميكرد هر وقتم كه تهمينه خسته مي شد وبازي رو قطع ميكرد سارا ميگفت لاله لاله يعني خاله دوباره بازي كنيم البته سارا بلده بگه دوباره.

1389/10/20 (سارا در این تاریخ 1 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديشب ما شام خونه عمه سكينه بوديم .سارا دائم مي گفت ببعي ببعي وگوسفند مي خواست و ما مي گفتيم لالا كردن آخر اكبر آقا رفت يه ببعي كوچولو رو كه اسمش جيگيل بود رو پاهاشو شست وآئرد خونه.سارا با ديدن اون هيجان زده شده بود وداد ميزد ببعي وصداي ببعي در مي اورد .

1389/10/18 (سارا در این تاریخ 1 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



ساراي من الان هيجده ماه وده روزش.اون كلمه هاي زيادي رو ميتونه بگه تقريبا هر كلمه اي رو كه بگيم تكرار مي كنه.ولي جمله نمي تونه بگه اون ميگه :باجون=باباجون ماماني بلا و....من هر وقت از سر كار بهش زنگ مي زنم به محض اينكه صداي منو ميشنوه ميگه ممي بابا واين دوكلمه رو تكرار ميكنه يعني تا صداي منو ميشنوه ياد باباش و ممه(شير) ميافته.ساراوباباش هر وقت ميرن بيرون وبرميگردن ومن به استقبالشون ميرم ميگم خوش اخلاق خوش اخلاق مهربون وسارا ذوق ميكنه وخودشو بيشتر به باباش ميچسبونه.هر دوشونو خيلي دوست دارم واميدوارم خدا هميشه اونا رو شادوسلامت برام حفظ كنه(]مين)

1389/9/15 (سارا در این تاریخ 1 سال و 6 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا جديدا ياد گرفته كلمه مرسي رو ميگه و ما هرچي مي خوايم بديم بخوره ميگيم سارا ميخوري واون ميگه(( نه مرسي)) اخه سارا كلا كم اشتهاست.اون اين كلمه رو اينقدر شيرين و قشنگ ميگه كه دل ادم غش ميره.(سارا 17 ماهشه)

 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)