ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات سارا

ادامه خاطرات قبلیت

1391/5/17 8:29
نویسنده : نیره
119 بازدید
اشتراک گذاری
 
ازمايشگاه نيلو

بخش اعضاء

صفحه 8 از 9      برو به صفحه:

خاطرات سارا

خاطره جدید
1390/2/24 (سارا در این تاریخ 1 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



ساراي قشنگم تمام لحظات كنار تو بودن براي منو با باجون يه دنيا خاطره ست ولي من فقط يه گوشه از اونا رو اينجا مينويسم.اخر هفته اي كه گذشت عقد خاله تهمينه بود منو بابا تو رو برديم برات كفش خريديم واون پيرهن سفيد رو كه از دبي اورده بودم برات پوشوندم ناز شده بودي مثل هميشه همه از لباست خوششون اومده بود.بابا جون هميشه دوست داره تنت لباساي قشنگ و شيك بپوشونم واگه گاهي لباسات تكراري بشه به من تذكر ميده.ديشب كه داشتيم ميرفتيم خونه ماماني طاهره اينا من بلوز وشلوار لي تنت كردم باباجون گفت نه از پيرهناش تنش كن منم پيرهن قرمزرو كه دايي مرتضي اورده بود رو تنت كردم اونم ماشاالله خيلي بهت ميومد.ديروز تو وباباجون تونل بازي ميكرديد با باچهار دست و پا شده بود وتو از تونل دستا وپاهاش رد ميشدي هر بار كه رد ميشدي يه بار بابا رو ميبوسيدي واون كيف ميكرد اخه جوجه بالا تو خيلي كم با ميل خودت به ادم بوس ميدي.خلاصه اينكه ما خيلي زياد دوست داريم وفقط از خدا ميخواهيم كه در پناه خودش حفظت كنه وخوشبختت كنه عزيزدلمون.

1390/2/21 (سارا در این تاریخ 1 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا كوچولوي قشنگم ديشب وقتي از خواب بيدار شد واب خورد موقعي كه دوباره ميخواست بخوابه دنبال دست من گشت ودست منو گرفت تو دستش وخوابيد.اون اين كارو براي اولين بار انجام داد.اين روزا سارا واسمعيل با هم دلقك بازي در مييارن وكلي ميخنديم.اونا اين كارو نوبتي انجام ميدن يكي ميشينه رو تخت واون يكي ميره دلقك بازي در مياره وبعد جابه جا ميشن.سارا فقط بلد باسنشو كج كنه يه طرف واين طوري دلقك بازي دراره.

1390/2/19 (سارا در این تاریخ 1 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديروز عصر كه رفتم خونه سارا به همرته مامان اينا خونه فاطمكه خانم اينا پيش شكيبا بود منم رفتم اونجا وبعد از مدتي سارا رو برداشتم رفتيم پيش اسماعيل خونه ماماني طاهره اينا.سارا اونجا شيطونيش گرفته بود وهمش ميخواست طاهره خانم رو گاز بگيره.اسمعيل طفلكم حساسيتش بد جوري اذيتش ميكرد.از اونجا با سارا داشتيم ميرفتيم خونه مامان اينا كه سارا كوچه طاهره اينا رو نشون داد وگفت بريم اسكوتر اخه اجي فاطمه اسكوتر كوچولوي خودشو به سارا داده واون داره ياد ميگيره باهاش بازي كنه .البته هيچ كدوم از هم سن و سالاي سارا اسكوتر بازي نمي كنن ولي سارا دوست داره .ديشب سارا نقاشي ميكشيد وميگفت :نقاشي ميكشم اسمعيل.جوجه ماشاا...ه خيلي شيرين حرف ميزنه وتقريبا ديگه همه چيز ميگه.ديشب موقع خوابم همش ميگفت اتشنشون اتشنشون يعني سي دي مشاغلشو ميخواست كه البته از قسمت اتشنشان بيشتر از همه خوشش مياد.اميدوارم نگاه كردن سي دي با وجوديكه خيلي چيزا بهش ياد ميده خدايي نكرده براش مضر نباشه.

1390/2/13 (سارا در این تاریخ 1 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديشب تولد مامان وروز معلم بود شام خونه طاهره اينا جمع شديم ومامان رو غافلگير كرديم.به سارا از غروب گفتيم امشب تولد ماماني مهين .وقتي مامان اومد وكادوي طاهره اينا رو اورد سارا ميگفت تولد مبارك ولي مامان متوجه نميشد تا بالاخره كيك تولدش رو اورديم وتو چهره وحرفاي مامان معلوم بود كه خيلي خوشحال و راضيه.سارا فشفشه دستش گرفته بود و شمعهاي مامانو فوت ميكرد.امروز صبح ساعت شش سارا بيدار شد وگفت اونجا اونجا بعد يكي دوبار هي گفت جيش دارم ولي وقتي ميبردمش جيش نميكرد بعدش هم ميگفت كوچه بيريم ولي من سرگرمش كردم تا يادش بره.خدا كنه اين براش عادت نشه كه هي بخواد بيدار شه وبهونه بگيره البته تا حالا يكي دو مرتبه چند شبي اينطوري شده ولي بعد شكر خدا خوب شده.

1390/2/11 (سارا در این تاریخ 1 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا كوچولوي قشنگم دو شبه كه خونه ماماني مهين ميخوابيم نصفه شب بيدار ميشه و ميگه اتاق سارا تخت سارا .پريشب من بردمش رو تخت مرتضي خوابيد ولي ديشب مرتضي خودش رو تخت خوابيده بود وقتي من سارا رو بردم اونجا بخوابه چون مرتضي خور خور ميكرد قبول نكرد وقتي گذاشتمش بخوابه گفت مامان جيش دارم ومن بردمش دستشويي بچم پي پي داشت .تشويقش كردم كه جيششو گفته وبا ملايمت باهاش رفتار كردم البته با اين حال همه از خواب بيدار شدن ولي خوشبختانه سارا زود خوابش برد.جوجه كوچولومو ديشب بردم پيش در خونه مامان اينا وكلي قدم زديم وبا هم شعر خونديم من ميخوندم وسارا اخر اونا رو ميگفت .اين لحظات خيلي براي من وهمين طور براي اسماعيل لذت بخشه .عمه سكينه اخر هفته ميگفت سارا خيلي خوش اخلاق ومهربون شده .خدايا دختر كوچولوي نازمون رو خودت حفظ كن وكاري كن نبودن ما كنارش باعث اذيت شدنش نشه.

1390/2/10 (سارا در این تاریخ 1 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



اين روزها يكي از لذت بخش ترين لحظات زندگي من و اسمعيل گوش دادن به شعر خوندنا وزمزمه كردناي ساراست.اون خيلي قشنگ با خوندن سي دي مي خونه وگاها اهنگ هاش رو هم با دهنش تقليد ميكنه .شايد كلماتي كه سارا ميخونه براي ديگران خيلي واضح نباشه ولي براي ما كاملا مشخصه ونشون ميده كه اون تقريبا تمام شعر هاي سي ديشو حفظه واين خيلي خوبه .سارا ديگه رنگهاي صورتي بنفش قرمز وسبز رو خوب ميشناسه وتو جاهاي ديگه غير از حلقه هاي رنگيش هم اونا رو تشخيص ميده و وقتي با بچه هايي كه هفت هشت ماه از اون بزرگترن مقايسه ميكنم ميبينم اونا گاها هنوز اندازه سارا رنگها رو نميشناسن.ديروز با اسماعيل تصميم گرفتيم كتابهاي جديد اموزشي واصه سارابخريم.

1390/2/6 (سارا در این تاریخ 1 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديروز يكي از قشنگترين وبه ياد موندنيترين روزهاي منو اسمعيلم بود.ديروز عصري با هم رفتيم بيرون وقتي برگشتيم موقع پارك ماشين سي دي شروع به خوندن اهنگ مورد علاقه اسمعيل كرد با خوندن اون من دلم گرفت ميدونستم اگه هر وقت اسمعيل نباشه ومن اين اهنگ و گوش بدم گريم ميگيره همزمان با اين حال من سارا هم همراه آهنگ شروع به زمزمه كردن اون كرد ومنو اسمعيل هر دومون گريه ميكرديم:دانه دانه ريخت باران روي بام و روي ايوان روي حوض خانه ما ريخت باران شادو خندان.......

1390/2/4 (سارا در این تاریخ 1 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديشب آخر شب اسمعيل براي سارا شير اورد و من گذاشتم بپزه سارا رو بردم اشپز خونه پيش خودم نشوندم رو كابينت وگفتم سارا ببين دارم برات شير ميپزم.البته جاي سارا خوب بود وخطري تهديدش نميكرد.سارا ظرف سرلاكشو خواست وبا قاشق از پودر خشك اون ميخورد به منم ميخواست بده كه من هي براش ادا در مياوردم وميگفتم اه نميخورم وسارا غش غش مي خنديد به هر دومون خوش گذشت.قبل از شام سارا از تو پاستيلايي كه باتريس براش خريده بود يه پاستيل موش در اورده بود ومنو باهاش مي ترسوند ودنبال ميكرد واقعا چنجشم ميشد ومي ترسيدم.

1390/2/3 (سارا در این تاریخ 1 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



اخر هفته اي كه گذشت خيلي خوب بود وتو سارا تغييرات جديدي رو حس كرديم.ديروز كه ميخواستيم اماده بشيم وبه همراه مامان اينا بريم باغ دوست اقا مهدي ميخواستم به سارا لباس بپوشونم ولي اون گفت نه اين خوب نيست برام خيلي جالب بود اون قبلا در مورد اهنگ هايي كه تو ماشين گوش ميداد نظر داده بود كه هر كدومو دوست نداشت ميگفت اينو نه ولي در مورد لباس اولين بار بود .گفتم خوب برو هر لباسي رو كه ميخواي بيار برات بپوشونم اونم رفت يه بلوز شلوار سفيد صورتي كه اتفاقا با هم ست بودن رو اورد.با اينكه شلوارش براش كوچيك شده بود ومثل شلوار كوتاه بود ولي خيلي بهش ميومو به اسماعيل گفتم دخترمون خوش سليقست.تو راه رفتن سارا همراه با خوندن ضبط ماشين اهنگا رو زمزمه ميكرد وگاها اخر اونا رو تكرار ميكرد براي هر دومون خيلي شيرينو لذت بخش بود.راستي سارا با اون حلقه هاي رنگ كه براش خريده بوديم رنگاشونو ياد گرفته بود ولي ديروز براي اولين بار تونست از رو اونا ارتباط رنگها رو پيدا كنه منظورم اينه كه درست ياد گرفته بود ووقتي شلوارش رو اورد گفت شلوار صورتي .واقعا ديدن مراحل رشد جسمي وفكري بچه چه قدر زيباست ومنو اسماعيل بابت اين موضوع ديرو زخدا رو شكر كرديم.

1390/1/31 (سارا در این تاریخ 1 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديروز بعد ظهر من يك ساعتي زودتر رفتم خونه.سارا خواب بود ما هم كمي خوابيديم وقتي از خواب بيدارشديم به اسماعيل پيشنهاد دادم بريم بيرون كمي راه بريم.سارا كه فهميد مي خواهيم بريم بيرون خوشحالي ميكرد وميدويد اين ور اون ور.اولش راضي نميشد لباساشو عوض كنه ولي بعد اومد وسارافونشو پوشي.با رفتيم قنادي ياقوت وبستني خورديم خيلي خوب بود تفريح كوتاه ولي مفيد .وقتي اونجا نشسته بوديم به صورت اسماعيل نگاه ميكردم ودلم ميگرفت ميدونستم كه هر وقت بدون اون با سارا برم اونجا جاش خيلي خاليه واين خيلي برام سخته.ولي خوب خدا كمكمون كنه بتونيم تحمل كنيم.اموقع اومدن زير بغل سارا رو گرفتيم واز رو پله ها اورديم پايين واون هي ميگفت دوباره دوباره .خلاصه راضيش كرديم اورديم خونه .تو حياط اسماعيل ورزش ميكرد ومنو سارا پله نوردي.اخه سارا ديروز براي اولين بار ياد گرفته بود پله ها رو خودش بالابره.

1390/1/30 (سارا در این تاریخ 1 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديشب ما خونه خودمون بوديم.من وسارا رفتيم حموم وسارا حسابي آب بازي كرد ولي هر وقت ميخوام سرشو بشورم نمي ذاره واخرش كار به گريه كردن ميكشه وباباجونشو صدا ميزنه تا بياد بردش.البته شكر خدا سارا از بچگي حموم رو دوست داره واذيت نميكنه فقط از اينكه آب روي سروصورتش بريزه از اول خوشش نمي ياد.سارا رو تا چهلش مامان حموم ميبرد ولي بعد از اون من خودم ميبردم وتا 5-6 ماهگي اسمعيل ميومد كمكم ميكرد من سارا رو تو بغلم ميگرفتم واسماعيل ليفش ميزد بعد من دمرش ميكردم سرشو ميشستم واسمعيل يه دستش جلو صورت سارا بود وبا يه دستش آب ميريخت .هر وقت كه حموم ميبرديمش هر دو مون كلي بوسش ميكرديم خيلي مزه ميداد هنوزم من وقتي ميبرمش چند تا بوسش ميكنم.از وقتي كه سارا تونست راحتتر تو بغلم بشينه ديكه تنها ميبرمش.الانم كه مدتهاست ديگه مي ايسته واب بازي ميكنه.ديشب سارا با عروسكش سينا بازي ميكرد ولباسش رو در مياورد وميگفت جيش داره ماي بيببي داره

1390/1/29 (سارا در این تاریخ 1 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



دختر كوچولوي قشنگمون مدتي شكر خدا اخلاقش خيلي بهتر شده وآرومتر وسر به راه تر شده .خوب خدا بخواد بچم داره بزرگ وعاقل ميشه.اين روزا به اين فكر ميكنم كه كم كم سارا رو از شير بگيرم اما اسمعيل موافق نيست وميگه بچم خيلي ممي دوست داره ازش نگير.سارا هر وقت كه بهش زنگ ميزنم يا تا ميرسم خونه ميگه ممي لالا ممي لالا.يعني بخوابيم ممي بخوره تازه به يكيش هم راضي نميشه بايد يكيشو بخوره يكيشم بازي بده.وقتي ميگم سارا دستت كجاست ميگه تو ممي وخودشم لبخند ميزنه.راستش از اينكه بهش شير ميدم خودمم خوشحال ميشم فقط ميترسم برا از شير گرفتنش دير شه وبيشتر وابسته بشه در ضمن ميگم تا اسمعيل هست بگيرمش كه هر دومونو كمك كنه اخه خودمم فكر ميكنم از نظر روحي برام سخت باشه.

1390/1/27 (سارا در این تاریخ 1 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



ساراي عزيزم امروز صبح وقتي ميومدم سر كار كمي نق نق ميكردي اميدوارم كه خوب بخوابي عزيزه دلم.دم دماي صبح كمي دلم گرفته بود وبه صورت قشنگ تو نگاه ميكردم راستش فكر رفتن بابا براي ادامه تحصيل اذيتم ميكنه .ولي بعدش به خودم گفتم ما چاره اي نداريم بايد اين راه رو بريم تا به همه شك و ترديدامون خاتمه بديم هم من وهم بابا .فقط از خدا ميخوام كه بهترين رو برامون مقدر كنه وتو اين راه هيچ كدوممون خصوصا تو نازنين كه هر دومون بيشتر از جونمون دوست داريم اسيب نبيني.بايد بابا رو بيشتر درك كنيم واز خدا بخواهيم كمكش كنه تا اين ارزويي رو كه سالهاست تو دلش داره به بهترين شكل ممكنبه واقعيت تبديل كنه.خدايا همه جوره كمكمون باش..

1390/1/24 (سارا در این تاریخ 1 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا يكي دو روزه كه ميپرسه اين چيه؟ ديشب داعم از من ميپرسيد؟خوشحالم كه كوچولوي قشنگمون داره مراحل رشد رو سپري ميكنه .خدايا خودت كاري كن هميشه شاد وسلامت زندگي كنه.

1390/1/21 (سارا در این تاریخ 1 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



امروز باتريس رفت ودل هممون حسابي گرفت .سارا اين اواخر خيلي با هاش اخت شده بود .از خدا ميخوام عاقبت اين دو تا جوان رو هم خودش ختم به خير كنه(آمين)

1390/1/16 (سارا در این تاریخ 1 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



خيلي وقت كه به دليل شلوغي كارهاي قبل از عيد وبعدش هم تعطيلات نوروز نتونستم سري به اين جا بزنم وخاطرات دختر گلم رو بنويسم.ماشاا...ه تو اين مدت سارا خيلي تغيير كرده وجملات خيلي زيادي رو ميگه كه گاها باعث تعجب ما ميشه.تو تعطيلات عيد يكبار كه گوسفندا رو موقع رفتن به حصار ساطي ديد گفت :آ چه زيادن وبعد گفت :باي باي باز ميام .اون تقريبا تمام جملاتي رو كه ميگه به صورت شنيدن تو صحبت هاي ديگران ياد ميگيره وكسي با اون تمرين نميكنه.جديدا هم چون من تو عيد بيشتر خونه بودم واون ديده كه من ارايش ميكنم اي كار رو تقليد ميكنه يا از تو كيف من مداد برميداره وميخواد بكشه تو چشمش يا رژ گونه بر ميداره وصرتش رو قرمز ميكنه نوك يكي دوتا از روژام رو هم شكسته بايد سعي كنم دم دستش نذارم .خلاصه اينكه خدايا به خاطر همه چيز هاي خوبي كه به من عطا كردي از جمله خانواده خوبم وخصوصا دو گل عزيزم اسمعيل وسارا ازت ممنونم خودت همه عزيزهمونو تو پناه خودت حفظ كن.راستي تو تعطيلات باتريس هم اومده وهمش ميگه سارا منو تحويل نميگيره البته به زبون خودشون ولي اينطور كه مامان ميگفت مثل اينكه از ديروز رابطشون بهتر شده وسارا داعم ميگفته ب ا بيا بيا .دختر كوچولوم وقتي پسته ميذارم تو نعلبكي وميخوره ميگه دوباره دوباره.يا ميگه سارا غذا ميخوره و...

1389/12/11 (سارا در این تاریخ 1 سال و 8 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا كوچولوي من يكي دو روزه جملات كوتاه 3-4 كلمه اي ميگه .ديروز كه با فاطمه بازي ميكرد چند جمله گفت ولي متاسفانه الان تو ذهنم نيستن.ديروز جشن تكليف فاطمه بود ويه بادكنك واصه سارا آورده بود كه خيلي خوشحال شد.بعد من باهاش بازي ميكردم وباد كنك رو مينداختم بالا وبا پا يا سر سارا به اون ميزدم كلي ذوق ميكرد و ميخنديد وهي ميگفت دوباره دوباره خلاصه ديگه كمرم درد گرفته بود ولي سارا ول كن نبود.جوجه هر كاري رو انجام ميدي اگه خوشش بياد انقدر ميگه دوباره دوباره كه ادمو خسته ميكنه.ديشب مادر اقا ولي از كربلا اومده بود وشام اونجا بوديم سارا نسبتا خوب با بچه ها اخت شد البته اوايلش همش به من مي چسبيد ولي بعدا با بچه ها مخصوصا بچه هاي كوچكتر از خودش خوب بازي ميكرد. چند تا از جمله هاي سارا يادم اومد:با تو نيستم. الان مياد.سارا بازي ميكنه.و...

1389/12/10 (سارا در این تاریخ 1 سال و 8 ماه دارد) ویرایش | حذف



ساعت 8و10 دقيقه است ومن تازه رسيدم سر كار .وقتي مي خواستم از خونه بيام بيرون سارا بيدار شد گفت مامان ممي سارا ومن برگشتم شيرش دادم .اميدوارم خوب بخوابه ويه وقت گريه و بي قراري نكنه.سارا جديدا خودش رو به اسم خطاب ميكنه ومي خواد هر كاري رو خودش انجام بده مثلا وقتي مي خواهيم كاپشنش رو در اريم ميگه سارا سارا بلدم بلدم.البته من اين اخلا قش رو دوست دارم ونشانه اعتماد به نفس ميدونم .چيزي كه خيلي دلم ميخواد سارا در حد اعلاش داشته باشه همين اعتماد به نفس.البته سارا تو جمعهاي غريبه معمولا خيلي ساكت واين اخلاق رو خيلي دوست ندارم هرچند كه به خودم رفته.ساراي عزيزم چند تا شعر رو هم با همكاري ما بلد بخونه .البته اخر اونا رو تكرار ميكنه.مثل :يه توپ دارم قلقليه ويه دختر دارم شاه نداره وبارون مياد شر شر.

1389/12/4 (سارا در این تاریخ 1 سال و 8 ماه دارد) ویرایش | حذف



چند روزي بود ني ني سايت مشكل داشت ومن نتونستم خاطرات سارا رو بنويسم.چهارشنبه هفته پيش موقع شام خوردن سارا يه دفعه گفت عزيزم .ما اول متوجه نمي شديم چي ميگه ولي وقتي تكرار كرد ديديم ميگه عزيزم .اون اين كلمه رو هم مثل مرسي و بلدم وخيلي از كلمات ديگه بدون اينكه باهاش تمرين كنيم از چيزايي كه شنيده ياد گرفته.گفتم سارا بگو بابا جون عزيزم واون تكرار ميكرد قربون قيافه دوست داشتنيت برم دخترم.كلمه هستي رو هم خيلي خوب ميگه .وقتي منو مامان باهم ظرف ميشوريم مياد ميگه مامان دوتا.مامان ميگفت ديروز تا نه شمرده ولي من كه نديدم اخه تا حالا باهاش تمرين نكردم نميدونم چه طور ياد گرفته.جوجه كوجولو خوابش يكي دو هفته اي كه به هم خورده وشبا خيلي دير مي خوابه .ديشب اسماعيل بردش خونه ماماني طاهره اينا وساعت يك نصفه شب كه اوردش هنوز سارا سر حال بود ودلش مي خواست بازي كنه.دو شنبه هم كه رفتيم بوستان خريد ولي سارا اصلا نذاشت خريد كنيم وهمش مي خواست بازي كنه.

1389/11/16 (سارا در این تاریخ 1 سال و 8 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا واسمعيل عزيزم سلام .امروز بعد از سه روز تعطيليه 28 صفر اومدم سر كار وخيلي خيلي دلم براتون تنگ شده.كمي هم عذاب وجدان دارم چون به سارا قول داده بودم ببرمش كلبه بازي ولي به خاطر سرماخوردگيش وسردي هوا نشد ببرمش.كمي هم ناراحتم چون چند بار دختر كوچولومو به دلايل مختلف دعواش كردم ودو بار هم تنبيهش كردم اخه سارا اصلا همكاري نمي كرد نه تو دارو خوردن ونه تو لباس وماي بيبي عوض كردن.خدايا اميدوارم هم تو وهم سارا منو ببخشيد وازت ميخوام صبرو حوصلمو زياد كني.هر وقت كه اسمعيل بود وميخواستم به سارا دارو بدم اون كمك ميكرد وميگفت بده من قورت كنم ومن ميگفتم سارا بيا قورت كن بابا ببينه واون داروشو ميخورد.تو اين چند روزه مجددا با سارا تمرين جيش گرفتن ميكردم ولي بچم تا مياد ياد بگيره دوباره چون ميره خونه مامان اينا وماي بيبي ميشه يهدش ميره حالا من سعي ميكنم تا عيد ياد بگيره واگه با اين شرايط نشه ميمونه براي عيد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)