ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات سارا

هو کوچولوی من دوست دارم

1391/10/4 7:57
نویسنده : نیره
140 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب باباجون موهای منو شونه کرد ودم اسبی بست.تو زود گفتی مال منم ببند.بعد هی به من میگفتی مامان ببین موهای تو رو نمی شه مثل موهای من ببنده.وهی موهات رو به من نشون میدادی .ما خندمون گرفته بود ولی سعی میکردیم بروز ندیم.کلا نسبت به اسمعیل احساس مالکیت شدید میکنی .البته اونم ته دلش خیلی خوشش میاد .گاهی میگی باباجون همسر توی وگاهی هم که اون حست گل میکنه اصلا قبول نداری که همسره منه فقط باباجون تویه.قربون اون دل کوچولوی حسودت برم.خدا انشالله همیشه باباجون رو برات حفظ کنه.دیشب تو داشتی تو اتاقت فیلم عصر یخبندان ٤ رو نگاه میکردی من واصه اینکه تو هی صدام میزدی تو هال روی کاناپه خوابیدم.اومدی گفتی مامان باباجون رو بذار رو تختش بخوابه.باشه.بعد گفتی من میرم پیشش .گفتم نه مامان تازه خوابیده بیدار میشه. گفتی نه میرم پیشش بخوابم .فهمیدم که از این فرصت استفاده کردی وزود میخوای بری جای من بخوابی.فدای  اون کله کوچولوت برم با ااون نقشه های قشنگش. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)