ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات سارا

قربون مهربونیات بره مامان

1391/10/10 8:12
نویسنده : نیره
154 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب وقتی میخواستی بری تو اتاقت بخوابی یه دفعه گفتی :باباجون ببین مامانم برام بیسکوییت گذاشته.انقدر با احساس اینو میگفتی که میخواستم از رو تخت بلند شم بیام بغلت کنم که دیدم خودت اومدی تو اتاق ما وبا تمام احساس گفتی مامان جون برام بیسکوییت گذاشتی .پاشدم بغلت کردم نمیدونم چرا اینقدر احساساتی شده بودی کم مونده بود اشکت در بیاد.قربون دل گنجشکت برم خیلی از کارا واحساساتت شبیه اسمعیل شده.وقتی دستم رو میگیری ومیگی آخ جون دستت گرمه خیلی دوسش دارم یا گاهی که هی میگی مامان خیلی دوست دارم.مامانی مهین هم مدتیه متوجه شده که تو خیلی با احساسی چون میگه سارا تو طول روز چند بار به من میگه مامانی خیلی دوست دارم.ماشالله انقدر هم این جملات رو با احساس بیان میکنی که آدم از یه بچه ٣.٥ ساله توقع نداره.از خدا میخوام احساسات پاک وقشنگت هیچ وقت آسیب نبینه گلم.صبح که میخواستم بیام سرکار شیرت رو تو شیشت دادم خوردی بعد گفتم :دخترم اجازه میدی من برم سر کار؟(آخه خیلی دوست داری اینو بهت بگم)تو همون حالت خواب وبیداری چون میدونستی خونه خودمون هستی یه دفعه گفتی باباجون.گفتم باباجون تو هال خوابیده.گفتی اون نمیره سر کار ؟گفتم نه عزیزم خیالت راحت پیشت میمونه بخواب گلم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)