خاطره تولد 4 سالگی سارا جونم
امسال از یک ماه قبل از تولد قضیه تولد سارا از طرف مامانی مهین سر زبونش افتاده بود .ماشالله دخترم بزرگ شده وتو تدارک کارهای تولدش کمکم کرد.تقریبا تو خرید همه وسایل تولد سارا خودش با من بود به جز کیک که اونم با نظر خودش اردک شد یعنی تویتی.قربونش برم روز تولدش گاهی خوشحال وخوش اخلاق بود وگاهی کلافه وبی حوصله میشد.دیشب که فیلم تولدش رو با هم میدیدم هر جا که بد اخلاقی میکرد بهش میگفتم :این کار یعنی چی واون میخندید.خلاصه تولد خوبی بود شکر خدا وبه هممون مخصوصا سارا ودوستاش خیلی خوش گذشت.وقتی کادوهای سارا رو باز کردیم اینقدر خوشحال شده بود که دیگه تمام حواسش پیش کادو ها بود وهمش میگفت بریم خونه مامانی مهین من با اسباب بازیهام بازی کنم.خلاصه ما ساعت ١٢ بقیه بچه ها رو گذاشتیم مهد موندن واومدیم خونه.
خدایا خودت میدونی که شاد بودن سارا وخوشحالی ورضایت اون از زندگی یکی از آرزوهای منه ازت میخوام همیشه شاد وسلامت باشه(آمین).
البته یادم رفت بگم سارا روز تولدش تقریبا رو سایلنت بود وخیلی خیلی کم حرف میزد فکر کنم یه کم جو گیر شده بود.