ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات سارا

خاطرات قبلی

1391/5/25 9:25
نویسنده : نیره
203 بازدید
اشتراک گذاری

خاطرات سارا

خاطره جدید
1391/5/17 (سارا در این تاریخ 3 سال و 2 ماه دارد) ویرایش | حذف

اخرين خاطرت تو ني ني سايت

دختر گلم چند روزيه كه برات وبلاگ درست كردم .اين اخرين باريه كه برات اينجا يادداشت ميذارم.خيلي دلم ميخواد بتونم خاطراتت رو از اينجا به وب لاگت انتقال بدم ولي مطمئن نيستم عملي باشه بايد امتحان كنم.خيلي دوست دارم گلم

1391/5/11 (سارا در این تاریخ 3 سال و 2 ماه دارد) ویرایش | حذف



ميخوام در مورد كاراي ديروزت برات بنويسم.البته اين كارات در حاليكه با توجه به سن وسالت خيلي شيرين بودن ولي اصلا كارهاي خوبي نبودن.لطفا تكرار نشه.
ديروز عصر خونه ماماني مهين بوديم خاله طاهره هم اونجا بود.ما سه تايي داشتيم صحبت ميكرديم تو هم با خمير بازيهات بازي ميكردي.اولش يكي دوبار به ما گفتي صحبت نكنيد.گفتم صحبت نكنيد.بعد يه دفعه به من گفتي مامان چسب و ميخوام .متوجه شدم اون چسب شيشه اي ماماني اينا رو ميگي كه جا چسبيه.رفتم برات اوردم.ما همينطور داشتيم صحبت ميكرديم.كه يه دفعه ديديم تو يه تكه از چسب رو كندي رفتي چسبوندي رو دهن ماماني مهين وگفتي ميگم حرف نزنيد.ما هممون خندمون گرفته بود ولي سعي ميكرديم خودمون رو كنترل كنيم.بعدش موقع افطار شد ما زديم كانال 3 ولي تو اصرار داشتي شبكه پويا بمونه.موقع افطار به من وماماني ميگفتي:بذار باباجونم بياد ميگم شما رو دعوا كنه.ديونه شيد مردشور ببره چند تاتونو.انقدر با مزه ميگفتي كه ما به زور خندمون رو نگه داشته بوديم.ماماني هم مثل باباجون به من ميگفت اينا همه حرفاي توست كه وقتي عصباني ميشي ميگي .ولي منم سعي ميكنم نگم اين حرفا رو.ديشب شكر خدا 11 و30 خوابيدي ومنم تونستم بخوابم.خيلي دوست دارم گلم.

1391/5/9 (سارا در این تاریخ 3 سال و 2 ماه دارد) ویرایش | حذف



پريشب جوجه كوچولوي من ساعت 4 صبح خوابيد.من ساعت 12 رفتم خوابيدم.ساعت 2 يه دفعه ديدم چراغ اتاق روشن شد سارا اومد پيشم وگفت :مامان تو گنجشك شو من اسب.فهميدم كه اسمعيل رو خواب كرده اومده سراغ من.گفتم باباجون كو گفت رو مبل خوابيده.خلاصه اينكه من جيك جيك ميكردم ودونه ميخوردم سارا هم پيتكو پيتكو ميكرد ويه دفعه شيه ميكشيد وپاهاش رو از پشت ميكوبيد زمين.بعد گفت مامان بيا بريم اتاق من ولي چشاتو نبنديا عروسكام ناراحت ميشن .ساعت 4 صبح هم گفت من دوست دارم پيش ماماني مهين بخوابم .دلم ميخواد پيش خمير بازيهام باشم.گفتم فردا ميريم پيش ماماني بخواب دخترم.
دختر گلم جديدا ياد گرفتي خودت با عروسكات بازي ميكني وخودت از طرف هر دوتون حرف ميزني تا همين چند وقت پيش اين مهارت رو نداشتي ومن از طرف اسباب بازيهات صحبت ميكردم.ديشب افطاري خونه خاله تهمينه بوديم.هستي دختر عموي اجي هم اونجا بود وشما باهم بازي ميكرديد.يه دفعه ديديم تو قهر كردي پرسيديم چي شده.با همون حالت اخم وناراحتي گفتي:هستي دمپايي هاي منو پوشيده معذرت خواهي هم نكرده.همه از اين حرفت خوششون اومد اخه جوجه من گاهي يه حرفاي بزرگتر از خودت ميزني.ديشب هم ساعت 1.5 نصفه شب ميگفتي:مامان من بستني احتياج دارم.قربون شيرين زبونيت بره مامان

1391/5/7 (سارا در این تاریخ 3 سال و 2 ماه دارد) ویرایش | حذف



جوجه كوچولوي مامان ديشب هم دير وقت خوابيدي.فكر كنم حدود 2 نصفه شب بود كه منو بيدار كردي وگفتي جيش دارم.ديدم اسباب بازيهات پيشتن تعجب كردم كه چه طور خودت رفتي از اون اتاق برشون داشتي.سحر كه بيدار شديم ماماني گفت سارا چند بار قبل از اينكه بخوابه اومد منو بيدار كرد .يه بار گفت اسباب بازيهامو مي خوام يه بار گفت ماماني بستني داريم بدي بخورم.بعد اومد گفت صورتي هاشو نميخورم.بعد گفت ماماني من اب نبات چوبي خيلي دوست دارم داريم.تازه فهميدم كه چه طور شده تو منو كم بيدار كردي نگو رفتي سراغ ماماني جوجه كوچولو.ديروز با تمايل زياد با من اومدي حموم وچون تازه حموم رفته بودي من شرطاي هميشگي تو رو پذيرفتم وتو فقط آب بازي كردي وسر منو شستي.در واقع فقط آب تني كردي نه حموم.

1391/5/3 (سارا در این تاریخ 3 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف



ساراي عزيزم پريشب اولين سحري تو با ما خوردي.خيلي تعجب كرده بودي ونمي دونستي الان چه وقتيه.من ساعت 3.5 بلند شدم برم دوش بگيرم وبا ماماني اينا سحري بخوريم كه يه دفعه تو هم بيدار شدي .بعد از خوردن سحري نمي خوابيدي وتا ساعت 6 بيدار يودي وميگفتي مامان من خوابم نميياد.الان با باباجون خونه هستيد.ديشب ميگفتي 2 روز ماله مامانيم 3 روز مال باباجون.

1391/4/31 (سارا در این تاریخ 3 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف



دختر قشنگم امروز باز پيش ماماني مهين هستي.شكر خدا تا 12 كه خواب بودب بعدش هم گريه نكرده بودي.ديروز عصر با باباجون رفتي حموم.اولش رلضي نميشدي باهاش بري وتمايل داشتي با من بياي اخه باباجون حسابي مي شوردت.قبل از رفتن هم طي كردي كه آب نريز كف نزن اب بالا رو هم باز نكن.اين و هميشه قبل از اينكه بياي حموم ميگي.آخه جوجه كوچولوي من پس ديگه اين چه حموم رفتني ميشه.باباجون گفت بذار راضي شه بياد حموم من اونجا ميدونم چه جوري بشورمش.تو حموم گاهي غر ميزدي ولي مثل دفعه قبل گريه نكردي.شب خونه ماماني طاهره حسابي با بهار ومحيا بازي كرديد.كلي رو پشت عمو علي سوار شديد وكيف كرديد.بعد هم نوبت باباجون شد تا باهاتون بازي كنه.وقتي بابايي اومد خونه تو يه دفعه گفتي بابايي يه دقه ما رو ببر پارك.بابايي گفت الان وقت شامه.تو گفتي يه دقه زود برگرديم.با اون پيرهني كه خاله تهمينه برات خريده بود وتنت بود با اين شيرين زبونيت خوردني تر شدي.اخه جوجه كوچولو تو معمولا بابابايي خيلي گرم نميگيري ولي الان كه پارك دلت ميخواست حسابي گرم گرفتي.خيلي دوست دارم وعاشقتم.الان اگه پيشم بودي تو هم ميگفتي كه منم عاشقتم.بوس

1391/4/28 (سارا در این تاریخ 3 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف



اون روز كه پيش ماماني مونده بودي صبح بعد از بيدار شدن از خواب حسابي گريه كرده بودي وباباجونت وبعد از اون منو صدا زده بودي.بنده خدا ماماني مهين ميگه كلي كشيد تا سارا آروم شد .البته گلم تو تقصيري نداري تا مياي به يه شرايط عادت كني ما شرايطت رو تغيير ميديم.اون روز از خونه ماماني بالشت آبيت رو هم با خودت آورده بودي خونه خودمون.اخه اين بالشت رو خيلي دوست داري.الانم كه من داشتم اماده ميشدم بيام سر كار يه دفعه تو خواب گفتي بريم تو ماشين خودمون وبهد با گريه بيدارشدي وقتي من اومدم تو بغل باباجون داشتي ميخوابيدي گلم.

1391/4/26 (سارا در این تاریخ 3 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف



دختر گلم امروز بعد از يكي دوهفته باز پيش ماماني مهين موندي.راستش تو خونه خودمون رو خيلي بيشتر دوست داري دليلش هم به نظر من اينكه خونه خودمون كه هستي لااقل يكي از ما پيشت هستيم.ديروز وقتي داشتيم مي رفتيم خونه ماماني پيش در گريه كردي وگفتي من نمييام خونه ماماني اينا وكلي بهونه گرفتي وگريه كردي .ديشب باهات صحبت كردم وگفتم عزيزم نميشه كه خونه خودمون تنها بموني اينجا ماماني پيشته مي بردت پارك و....اميدوارم كه امروز بهونه گيري نكني گلموپيش ماماني روز خوبي رو داشته باشي.مي بوسمت

1391/4/25 (سارا در این تاریخ 3 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف



جمعه كه رفته بوديم خونه عمه سكينه يه اتفاق با مزه اين بود كه من اومدم به هر زحمتي بود تو ومهيا رو راضي كردم از پيش ببعي ها بيايد خونه.تا پيش در عمه سكينه اينا هم با من اومديد وقتي رفتم تو هال يه دفعه متوجه شدم شما دو تا وروجك نيومديد تو.برگشتم دنبالتون ديدم سه تايي با امير حسي نشستيد رو خاكا.از دور گفتم سارا مگه من نگفتم بيايد خونه؟تو هم از اونجا با دستت اشاره ميكردي وميگفتي نيا نيا.وقتي نزديكتون شدم گفتم چرا اومديد اينجا دوباره؟ تو با اون زبون شيرينت گفتي اخه ببعي ها دلشون واصه ما تنگ شده بود.حرفت خيلي شيرين بود ديروز هر وقت يادم ميوفتاد دلم برات غش ميرفت.فقط خدا كنه يه وقت باز از اون جوشا وخارشا نياد سراغت .يكي دو تا جوش كوچولو كه پشتت زده بودي.ديروز رفتيم خونه خاله مريم اينا ورايان وباران رو ديديم.تو كادوي اونا رو از من گرفتي وگفتي من ميخوام بدم به ني نيها .ني ني ها خيلي ناز بودن ماشالله.تو تمام حواست به اتاق ووسايل اونا بود مخصوصا عاشق اسب آبي رنگ اتاقشون شده بودي واخر سر كه ميخواستيم عكس بگيريم تو تمام عكسها تو رو اون الاغه نشسته بودي.

/21391/44 (سارا در این تاریخ 3 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف

 
خصوصی

1391/4/21 (سارا در این تاریخ 3 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف



جوجه قشنگم ديروز تو حالت خوب نبود .شب قبلش از ساعت 3 نصفه شب تب شديدي كردي.بهت استامينوفن دادم تبت اومد پايين.صبح بالا اورده بودي باباجون برده بودت دكتر.من كه اومدم خونه شكر خدا حالت خيلي بهتر بود.اميدوارم هر چه زودتر خوب خوب بشي.

1391/4/19 (سارا در این تاریخ 3 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف



اخر اين هفته كه گذشت ما رفتيه بوديم نيشابور ماشالله تو اخلاقت خيلي خوب بود وهمه ميگفتن.اصلا بدقلقي نمي كردي وبا بهار كه تو ماشين ما بود كلي بازي كردي.تو عروسي هم خيلي خوب بودي وكلي رقصيدي.خودت رفتي وسط وماشالله كلي قر دادي.شب حنابندون سر سفره شام يه دفعه ديدم يه بز كوچولو رو كه مال هانيه بود رو كردي تو ليوانت .گفتم سارا اين چه كاريه.زود اورديش بيرون وگفتي عافيت باشه.همه به اين حرفت خندشون گرفت.با عمو علي هم خيلي اخت شده بودي وهمش ميگفتي :باباي بهار باباي بهار.يه شب اونجا من خيلي خوابم ميومد ولي تو چون عصرش خوابيده بودي خوابت نمي اومد.يه دفعه به من گفتي مامان اگه به حرفم گوش بدي يه جايزه خوب داري.خيلي خندم گرفت كه حرف خودم رو بهم ميزني.گفتم خوب بگو ببينم.گفتي برو برام شكلات بيار.
راستي گلم چمدون باباجون هم شكر خدا پيدا شد ويه پيراهن وساپورت خوشكل واصه تو آورده بود.
از وقتي باباجون برگشته تو بيشتر روزا رو خونه خودمون پيش باباجون ميموني واينطوري ميتونيم خونه خودمون باشيم.

1391/4/12 (سارا در این تاریخ 3 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی

شنبه تو پيش باباجون موندي خونه.عصر شنبه با هم رفتيم اون گوشي ايفون رو كه بابا از نيوزلند گرفته بود رو با يه گوشي معمولي عوض كرديم و750 تومن سر گرفتيم.اخه باباجون تو اين مسافرت گوشيش رو گم كرده بود.ومجبور شده بود يه گوشي بخره.از اونجا رفتيم شام نايت استار وكلي بهمون خوش گذشت .بعد از اين همه ناراحتي واقعا لازم بود.راستش بابا ساكش رو هم تو اين مسافرت گم كرده بد يعني ساكش تو بار نيومده بود ومعلوم نيست كجا مونده وسوغاتي هاي ما هم توش بود.احتمالا به خاطر جا به جا شدن پروازهاي بابا اونم به خاطر نداشتن ويزا ترانزيت چين ساكش جاي ديگه اي رفته.اميدوارم كه پيدا بشه.الان كه ميومدم سر كار تو تو بغل باباجون چنبر زده بودي خونه ماماني مهين اخه باباجون ديشب موند اونجا.دختر گلم براي چندمين بار اين روزا باز دارم به مهد گذاشتن تو فكر ميكنم اخه اينطوري ميتونيم هر روز بريم خونه خودمون.اون شب بهت گفتم سارا دوست داري بري مهد كودك.تو گفتي مامان خانوم مربي ها شاخ دارن ؟تعجب كردم گفتم چرا شاخ دارن نه اونا مثل مامانا هستن.گفتي اخه خانوم مربي مي مي ني شاخ داشت.قربونت برم

1391/4/10 (سارا در این تاریخ 3 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی 

1391/4/10 (سارا در این تاریخ 3 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف



ساراي قشنگم تولد سه سالگيت رو خونه خاله تهمينه جشن گرفتيم.اون شب تو وشكيبا بعد از اينكه حسابي تو پارك كودك شهريار بازي كرديد .رفتيم خونه خاله تهمينه ومن وخاله تهمينه رفتيم واصت كيك وشمع وبادكنك خريديم.تو حسابي خوشحال شدي وبا شكيبا شعر تولدت مبارك ميخونديد وبارها شمعت رو فوت كرديد.اميدوارم سالهاي سال شاد وسر حال باشي گلم وهميشه با شادي تولدت رو جشن بگيري.

1391/4/7 (سارا در این تاریخ 3 سال دارد) ویرایش | حذف



ساراي قشنگم تولد سه سالگيت مبارك.
دختر گلم فردا تولد سه سالگيته.سومين سالي كه خدا يه فرشته كوچولوي مهربون رو به ما عطا كرده.باباجون هم فردا شب ميرسه.وما باز تولدت رو با هم جشن ميگيريم.از خدا ميخوام ديگه هيچوقت تو خاطراتت خاطرات غمگين ننويسم واميدوارم باباجون بتونه به موفقيت مد نظرش برسه در حاليكه كنار ماست(آمين)
برات بهترين ها رو ميخوام گلم .هزار بار ميبوسمت

1391/4/6 (سارا در این تاریخ 3 سال دارد) ویرایش | حذف



گل مامان چند روزيه كه من به خاطر اينكه دائم به باباجون ايميل ميزدم نرسيده بودم اينجا چيزي بنويسم.يكي دو روزه قبل ماماني مهين اينا شماره باباجون رو گرفته بودن تو باهاشون صحبت كرده بودي.ماماني ميگفت :سارا فقط ميگفت باباجون بيا.قربونت برم گلم ايندفعه هم ظاهرا كار باباجون درست نشده وقراره برگرده پيشمون.از اينكه ميخواد بياد پيشمون خيلي خوشحالم.ولي از اينكه بعد از اينهمه زحمت وسختي نتيجه نگرفتيم ناراحتم.راستش ته دلم به بابا جون دلم ميسوزه .اگر بورس بهش ميدادن يا طوري ميشد كه بتونيم با هم بريم اون موفق ميشد اما متاسفانه بازم نشد.

1391/4/3 (سارا در این تاریخ 3 سال دارد) ویرایش | حذف



گل مامان ديشب باماماني اينا واجي فاطمه رفتيم خونمون خدا رو شكر تو اونجا هم بهونه بابا جون رو نكردي البته ما انقدر مشغولت ميكنيم كه يادت نيفته.ديروز دمپايي هاي دايي رو رو ايوان ديدي گفتي اينا مال با با جونمه .گفتم نه عزيزم ماله داييست.باباجون خيلي دلش برات تنگ شده ومن سعي ميكنم دائم دلداريش بدم داره سعي ميكنه يه كاري پيدا كنه تا بتونه ادامه بده .ما بايد براش دعا كنيم.پنج شنبه برديمت پارك وحسابي با مهيا كيف كرديد.تو گفتي خيلي خوش ميگذره خيلي خوشحالم ومن كلي خوشحال شدم.مامان جون من جمعه خيلي دلم گرفته بود خدا رو شكر تونستم باباجون صحبت كنم.اما هر كاري كردم تو هم باهاش صحبت كني نكردي اخه خيلي مشغول بازي بودي.

1391/3/31 (سارا در این تاریخ 3 سال دارد) ویرایش | حذف



الان تلفني باهات صحبت كردم گلم.گفتي الن تو حياط ميگفتم:چه قدر مامان باباي من نميان.دلم تنگ شده.براي اولين بار بعد از رفتن باباجون گفتي دلم براش تنگ شده اونم فكر كنم من چشمت زدم اميدوارم كه اين حرفت خيلي جدي نباشه گلم.منم گفتم من وباباجونم دلمون برات تنگ شده عاشقتم هستيم.وگفتم من غروب ميام پيشت باباجونم چند روزه ديگه .برات بعد گفتم برات دمپايي ابي ميخرم ميارم امتحان كن اگه اندازت بود بردار .گفتي ميخواي صورتي هم بگير امتحان كنم .قربونت برم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)