اولین تنها موندنت تو خونه
دیروز عصر باباجون رفتن تا ماشین جدیدمون رو که یه ال ٩٠ سفیدو خوشکله رو تحویل بگیره
من وتو حسابی بادکنک بازی کردیم ومن مثل گزارش گرا تو رو تشویق میکردم که نذاری بادکنکت بیوفته وتو حسابی کیف میکردی.بعدش نشستی به نگاه کردنه شبکه پویا.هر چی گفتم سارا بیا با هم بریم آرایشگاه من صورتم رو مرتب کنم راضی نشدی.گفتم پس من برم تو خونه میمونی ؟گفتی آره.خیلی مردد بودم نگران بودم نکنه جیشت بگیره و...البته تو شکر خدا اصلا بچه خرابکار ی نیستی.خلاصه توکل کردم به خدا .واصت رو میز آب و بیسکوییت گذاشتم و گفتم من زنگ زدم حتما گوشی رو بردار.از آرایشگاه بهت زنگ زدم گفتی:دارم پسر شجاع نگاه میکنم.ماشاالله خیلی راحت وبا اعتماد به نفس بودی .خیالم راحت شد وکارم رو انجام دادم.تو رته برگشت واصه اینکه تشویقت کرده باشم برات بستنی ویفری که خیلی دوست داری خریدم.وقتی به باباجون گفتم گفت سعی کن اینکار رو نکنی سارا هنوز برای طولانی مدت تنها موندن کوچیکه.البته خودم هم موافقم ولی زمانهای کوتاهش برای مستقل بار اومدنت خوبه گلم.بوس واصه دختره گلم