ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

خاطرات سارا

مسافرت به مشهد و گرگان

1391/6/6 10:20
نویسنده : نیره
206 بازدید
اشتراک گذاری

هفته پیش تعطیلات تابستونی شرکت بود .ما به همراه خاله طاهره اینا وخاله تهمینه اینا ومامانی وداییش تب رفتیم مسافرت.این اولین مسافرت با ماشین جدیدمون بود.سارا هم خوشحالniniweblog.comوخوش اخلاق بود.تو مسیر کلی شیرین زبونی میکرد وما رو مشغول کرده بود.یه اهنگ از آهنگ های قدیمی رو که مورد علاقه اسمعیل هم بود سارا عاشقش شده بود ودائم میگفت :باباجون آهنگ منو بذار اون آهنگه وای که دیوانه شدم میروی از سلی بود.بین راه هم گاهی میگفت باباجون دوست دارم یا باباجون من عاشقه دنیاتم.خاله طاهره میگفت سارا تو خیلی زبون باز وشیرین زبونی اسمعیل میگفت نه بچم زبون باز نیست مهربونه.گاهی هم که از دستمون عصبانی میشدی میگفتی:زهر مار زهر مار.اینقدر شیرین وقشنگ میگفتی که آدم دلش نمی یومد دعوات کنه.جدیدا برای اینکه هم حرصت بخوابه وهم اینکه حرف بدی نزده باشی حرفای بد رو مخفف میکنی:دیون یعنی دیونه.زهر میر یعنی زهرمار بی ادیب یعنی بی ادب.راستی دو مرتبه بردیمت زیارت یه بارش که تو بغل باباجون بین راه رفتن خوابت برد یه بار هم به محض اینکه رسیدیم حیاط امام رضا چند دقیقه ای بیدار بودی وبعدش خوابیدی.این دومین سفرت به مشهد بود.تو راه برگشت از مشهد به گرگان بارون نسبتا شدیدی می بارید

niniweblog.com

وکلی تو ترافیک موندیم اما شکر خدا تو با شیرین زبونی هات مشغولمون میکردی.عمو حسن هی از ماشین پیاده می شد تا ببینه جاده باز شده یا نه.من به تو گفتم سارا دیگه عمو حسن رو سوارش نکنیم. تو گفتی نه مامان آخه عمو حسن گناه داره.می بوسمت گلم

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)