ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات سارا

بازم خاطرات قبلیت

1391/5/17 8:31
نویسنده : نیره
150 بازدید
اشتراک گذاری

خاطرات سارا

خاطره جدید
1390/5/4 (سارا در این تاریخ 2 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا شعرهاي زيادي رو حفظه كه اكثر اونا رو از روي سي دي هاي تو ماشينش ياد گرفته.اما شعرهاي عاميانه رو هم از بچه ها يادگرفته البته بعضي هاش رو هم از خودمون مثل بارون ميا شر شر.يه توپ دارم قلقليهويه دختر دارم شاه نداره و كلاغه ميگه قار قار مامانش ميگه زهر مار باباش ميگه ولش كن چادر سياه سرش كن البته تا همي جاش واصش خونديم.ديگه شعرها رو خودش كامل ميخونه.

1390/5/3 (سارا در این تاریخ 2 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف



اين روزا عاشق حرف زدن سارا شدم.مخصوصا وقتي از پشت تلفن شيرين زبوني ميكنه دلم براش غش ميره.امروز زنگ زدم. ميگفت:مامان سلام خوبي بابا جون كجاست ؟دانشگاست؟غروب بياي ممي لالا ميدي؟ قربونش برم كه همه فكر و ذكرش ممي لالاست.خدا كمك كنه بتونه بچم كنار بذاردش.امروز هر سه تا مون بيمه عمر شديم اميدوارم براي ايندمون مفيد باشه وبه سلامتي كنار هم ازش استفاده كنيم.

1390/5/1 (سارا در این تاریخ 2 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف



چند روزيه با سارا كوچولوم تمرين جيش گفتن ميكنيم.تو اين چند روز ديگه مايبيبي نكرديمش.البته يكي دو مرتبه خونه خودمون ومامان رو خيس كرده ولي خدا بخواد داره كم كم ياد ميگيره.ديروز صبح خونه خودمون يه دفعه گفت جيش دارم دويدم بردمش دستشويي جيش كرد.امروز صبحم وقتي ميخواستم بيام سر كار بيدار شد هي تو جاش غلت ميخورد.بعد گفت بالا ممي بخورم.داشت ممي ميخورد كه يه دفعه ديدم پاهام داغ شد خودش زود گفت جيش دارم.گذاشتمش رو تشكش گفتم جيش كن دخترم.جوجه كوچولوم با حالتي كه انگار خجالت ميكشه دستش رو گذاشته بود رو چشمش ولي جيشش رو نگه داشته بودم .گفتم خوب بريم حياط جيش كن بردم لباسش رو در اوردم بچم نشست جيش كرد.اين خيلي پيشرفت خوبيه نشون ميده كه رو جيشش كنترل پيدا كرده.انشالله زودتر موفق شه كامل ياد بگيره.

1390/4/29 (سارا در این تاریخ 2 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف



پريشب سارا هي ميگفت روسري كوچولو ميخوام وهر روسريي رو بهش ميداديم قبول نميكرد ميگفت بريم روسري بخريم .رفته بود پيش در مامان اينا ميگفت :آقا محمود روسري كوچولو داري.دلم واصه ناز حرف زدنش غش ميره.ديروز واصش يه روسري كوچولو خريدم بردم خيلي خوشحال شد.شكر خدابچم حالش خوب شد وخوب غذا ميخوره فكر كنم به خاطر چيزايي كه بدنش پاچيده بود وما فكر كرديم پشه زده بود كه هم بد قلق بود هم بي اشتها.

1390/4/27 (سارا در این تاریخ 2 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف



مدتي بود ني ني سايت مشكل داشت ومن نتونستم خاطرات سارا رو بنويسم.اخر هفته پيش ما چهار روز تعطيل بوديم وبا اسماعيل وسارا كلي بهمون خوش گذشت .جوجم داعم ميگه مامان نيره وگاهي بقيه رو هم ميخواد صدا كنه اشتباها ميگه مامان نيره.گاهي هم فقط ميگه نيره كه من خيلي خوشم مياد.سارا هنوز شير ميخوره وميگه برم بالا شير بخورم.اونروز ميگفت مامان نيره بيا ممي لالا بده ووقتي ديد ومن دير ميرم ميگفت بيا ممي لالا دلم ميخواد.اين روزا سعي ميكنيم سارا رو بيشتر باز بذاريم تا جيش گفتنو ياد بگيره.خدا خودش كمك كنه تا اين مراحل از ماي بيبي گرفتن واز شير گرفتنش به خوبي انجام بشه.اميدوارم جوجه كوچولومون امروز بي تابي نكنه وخودشو مامان اذيت نشن.

1390/4/11 (سارا در این تاریخ 2 سال دارد) ویرایش | حذف



چهارشنبه من از سر كار رفتم پيش قنادي باران ديدم سارا واسمعيل اونجا هستند دختر كوچولومو بوسيدم وبهش گفتم تولدت مبارك بعد با هم رفتيم كيك كلاه بادكنك وشمع خريديم از اونجا هم رفتيم كلي گشتيم تا يه ماشين مناسب واصه سارا پيدا كرديم.البته سارا خودش از يه ماشين خرگوشدار ابي رنگ خوشش اومده بود كه واصه سنش كوچيك بود وهي ميگفت ماشين ابيه قشنگه ماشين قرمزرو دوست ندارم خلاصه باكلي صحبت كردن وخريدنه يه ماشين خيلي كوچولو كه خودش انتخاب كرده بود تونستيم راضيش كنيم .جوجه خيلي با مزه نظر ميداد وانتخاب ميكرد.شبم بچم يه كم بد خواب شده بود ولي كلا تولدش شكر خدا خوب بود.

1390/4/8 (سارا در این تاریخ 2 سال دارد) ویرایش | حذف



امروز تولد دو سالگي ساراست .ما قصد نداشتيم واصش تولد جدي بگيريم اونم به اين خاطر بود كه كسي تو زحمت نيوفته قراربود يه كيك بگيريم ببريم خونه مامان اينا ويه جشن كوچيك بگيريم بعد چون صغري عمه اينجا بود گفتم اونا بيان خونه ما .هنوزم تقريبا هيچ كاري انجام نداديم.فقط غذا سفارش داديم علي افشار بزنه.اميدوارم امروز كارمون زياد طول نكشه وبتونم زودتر برم هم به خريدامون برسيم وهم به كار خونه.ما به سارا قوله ماشين بزرگ داديم اميدوارم كه بتونيم با اين وقت كممون يه خوبش رو براش بگيريم. خدا كنه تولد امسالش هم مثل سال قبل خيلي خوب باشه وبه هممون خوش بگذره.خدايا ازت ممنونم كه اين گل كوچولو و دوست داشتني رو به ما عطا كردي ازت ميخوام زير سايه الطاف خودت حفظ وهميشه خوشبختش كني(آمين)

1390/4/6 (سارا در این تاریخ 2 سال دارد) ویرایش | حذف



سارا كوچولوي عزيزم جديدا حرفهاي منو به خودم تحويل ميده ديشب كه رفته بود غذاشو پيش اختر مامان بخوره صدا زد مامان:برام سالادم ريختي ومن گفتم آره زود از تو اتاق گفت:آره نه بله وههمون خندمون گرفت.اونروزم ميگفت اگه دختر خوبي باشي...جمله دقيقش يادم نيست.اين روزها چون تولدش هم نزديكه ميگه مامان برام ماشين بزرگ بخر.صبح كه زنگ زده بودم باهاش صحبت كنم تند تند حرفاشو زد وگفت خداحافظ به سلامت.

1390/3/28 (سارا در این تاریخ 2 سال دارد) ویرایش | حذف



ساراي عزيزم جديدا نقاشي هاش واضح تر شده .اولش از خطوط بلند شروع شد بعد خطوط ريزتر و با تسلط بيشتري كشيده شدند بعد دايره هايي هرچند كج وماوج الان هم دايره ميكشه وخط خطهاي دورش رو هم ميذاره وميگه خورشيد كشيدم يه چيزي هم ميكشه ميگه ماهيه.ميخوام يه كم كه نقاشيش واضحتر شد بده رو يه كاغذ بكشه ئبعنوان اولين نقاشي نگهش دارم.اخر هفته خواشتم از شير بگيرم جوجمو ولي اينقدر بي تابي كرد كه دوباره دادم خورد.البته اگه اسماعيل همكاري ميكرد ميشد بيشتر امتحان كرد ولي جون اون موافق اين موضوع نبود همكاري نكرد.دو كار سخت در مورد سارا مونده كه همش فكر ميكنم داره دير ميشه يكي از شير گرفتنش يكي هم از ماي بيبي گرفتن كه تو هيچ كدومش با من همكاري نمي كنه.

1390/3/24 (سارا در این تاریخ 2 سال دارد) ویرایش | حذف



سارا كوچولوي عزيزم چند روز باز بي اشتها شده.اميدوارم زودتر اشتهاش خوب بشه ومورد خاصي نباشه.امروز به من زنگ زده بود وتند تند صحبت ميكرد:الو مامان سلام خوبي ماشين بخر و....خيلي از حرفاشو هاليم نشد تهمينه گفت ميگه واصه تولدم ماشين بزرگ سبز بخر.البته جوجه كوچولوي من ماشاالله خيلي خوب صحبت ميكنه ولي الان داشت با عجله وهيجان صحبت ميكرد.اون شب به اسماعيل ميگفت بابا جون تو اختر مامان نداري؟ديشب هم رفته بود نشسته بود پيش اخترمامان واز بشقابش لوبيا هاي غذاش رو صوا ميكرد ميخورد وميگفت اخترمامان خوشمزست.بعدش هم گفت برم پيش اختر مامان غذا بخورم وبشقابش رو برد اونجا.

1390/3/22 (سارا در این تاریخ 2 سال دارد) ویرایش | حذف



جمعه شب بابا جونت اومد عزيزم ومنو تو هر دومون خوشحال شديم.تو كه خيلي دلتنگيت به بابا جون رو نشون نميدادي ولي با ديدنش كه از پله ها پايين ميومد يه خوشحالي عجيبي كردي انگار كه تازه فهميده بودي چه قدر دلت براش تنگ شده.جوجه كوچولوي من تو اين يكي دوروزه منو مامان نيره وباباجونش رو بابا اسمعيل صدا ميزنه.اشتهاشم كم شده وهمش ميگه ممي لالا ممي لالا.يه چسب زدم رو يكي از ممي ها گفتم اوف شده بچم ناز ميكرد ميگفت خوب بشه وميگفت زياد ممي خوردم اوف شده.ولي باز طاقت نياوردم وكندمش.

1390/3/16 (سارا در این تاریخ 2 سال دارد) ویرایش | حذف



ساراي عزيزم بعد از چهار روز تعطيلي كه پيشت بودم الان دلم خيلي برات تنگ شده.امروز با بابا جون چت كردم خيلي دلتنگ وسردر گمه.براش دعا كنيم كه خدا كمكش كنه راه درست رو پيدا كنه تا هممون بتونيم به لطف خدا شاد زندگي كينم.

1390/3/11 (سارا در این تاریخ 1 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



امروز روز دومه كه بابا جون اسماعيل رفته نيوزلند.هنوز خبري از رسيدنش به اونجا ندارم.اخرين خبر رو ازش تو دبي داشتم.سارا كوچولوي عزيزم شكر خدا ديروز كه بد قلقي نكرد وبهونه اسمعيل رو نگرفت البته خوب ديروز دورو برش شلوغ بود شبم كه عمه زهراش برد خونه خودشون واونجا كلي بازي كرد .به هرحال اميدوارم بچم اذيت نشه .وانشا الله دوري زياد طول نكشه.

1390/3/7 (سارا در این تاریخ 1 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



اخر هفته اي كه گذشت ما سه تايي روزاي خوبي رو با هم داشتيم.روزاي پر خاطره كه البته با نگراني از رفتن اسماعيل توام بود.سه تايي يكي دو مرتبه براي خريد واصه اسماعيل وخونه بيرون رفتيم.چيزي كه منو اسمعيل رو زيادتر از هر چيز ديگه اي اذيت ميكنه اينه كه نكنه سارا اذيت بشه واين دوري خيلي ناراحتش كنه البته من تمام سعيم رو ميكنم كه سارا زياد دلتنگي نكنه چون ميدونم اينجوري اسمعيل هم راححت تر وخوشحال تره.ديروز كه بيرون رفته بوديم سارا رو بردم مغازه كالا هاي چيني تا رفتيم تو واون اسباب بازيها رو ديد گفت:ميخوام ميخوام .منم براش يه اردك با سه تا جوجش خريدم كه سارا خيلي خوشش اومد ووقتي اومديم خونه گفتم سارا ببين چند تا اردك داري وبچم ميگفت مامان دارم ديگه نخر.الهي كه من قربون شيرين زبونيهات برم عزيزم الهي كه هميشه شاد وسلامت باشي گلم.

1390/3/4 (سارا در این تاریخ 1 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



كم كم رفتن اسماعيل داره نزديك ميشه ومن اصلا نميدونم كه هممون چه طور ميخواهيم اين شرايط رو تحمل كنيم فقط از خدا ميخوام كه خيلي زياد كمكمون كنه.امروز دم دماي صبح به صورت سارا نگاه ميكردم وميگفتم:دخترم هفته بعد اين موقع هر ثانيه كه ميگذره باباجون از ما دورتر و دورتر ميشه.خدايا عزيزم رو و زندگيمونو به خودت ميسپارم.

1390/3/2 (سارا در این تاریخ 1 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



امروز صبح كه ميخواستم بيام سر كار جاي سارا رو مرتب كردم كه يه دفعه بيدار شد وگفت:دور بزنم يعني بريم كوچه اين رو هم باباجونش يادش داده.گفتم باشه دخترم ممي لالا بخور بعد ميريم .بچم مميشو خورد وخوابش برد.

1390/2/31 (سارا در این تاریخ 1 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



امروز كه زنگ زدم خونه مامان اينا سارا اومد پاي تلفن وگفت مامان نيره ممي لالا.دلم براش بيشتر تنگ شد.

1390/2/27 (سارا در این تاریخ 1 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديشب منو سارا اولين شب بدون اسماعيل تو خونه خودمون بودنو از ساعت 9 شب تا 12 تجربه كرديم.اسماعيل با همكاراش شام خونه احمد اينا بودن ومن به خاطر خستگي نرفتم.سارا با اسمعيل رفت ولي وقتي واصه من شام اوردن برگشت.ديشب با دخترم خيلي بازي كردم حتي با هم دلقك بازي هم در اورديم كه سارا اشتباهي ميگه قلقلك بازي در آريم.بعد با هم قايمباشك هم بازي كرديم وكلي همديگرو له كرديم.اخر شب هم چون خيلي سارا رو نوازش كردم وبا حرفام نازش ميكردم اونم معلوم بود كه خيلي خوشش ميومد وبچم خودشو برام لوس ميكرد.اخرشم گفتم سارا جون بيا همديگرو بغل كنيم بخوابيم واونم منو بغل كرد ولي دلم گرفت واشكم در اومد.خدايا خودت ههمونو كمك كن هم منو هم اسمعيلو هم جوجمونو.

1390/2/26 (سارا در این تاریخ 1 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديروز عصري وقتي ميرفتم خونه واصه جوجه كوچولوي خودم يه تخته وايت برد با دوتا ماژيك خريدم.جوجه وقتي اونا رو ديد خوشحال شد ولي هي سر مازيك و ميگرفت طرف خودش ولباساشو كثيف كرد از شانس اون بلوز شلوار كرمش رو كه من خيلي دوست داشتم تنش بود فكر ميكردم اگه بشورم ماژيكا برن ولي نرفتن اولش دلم سوخت بعدگفتم فداي سرش يه خوشكل ترشو واصش ميخرم.يه مدتي بود سارا ديگه تلفني با من صحبت نميكرد پريشب وقتي داشت شير ميخورد گفتم دخترم چرا مامان زنگ ميزنه باهاش صحبت نمي كني قشنگ با مامان حرف بزن بگو سلام مامان خسته نباشي خوبي.خيلي جالب بود فرداش كه زنگ زدم جوجم اومد گفت سلام مامان خوبي.قربون دختر حرف گوش كن خودم برم.

1390/2/25 (سارا در این تاریخ 1 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديشب اقاي حسينس همكار اسمعيل شام اومده بود پيش ما و چون ما به خاطر سارا بايد ميرفتيم حصار هممون شام خونه ماماني طاهره اينا بوديم.سارا اولش كمي گوشه گيري ميكرد ولي بعد شروع به بازي مخصوصا با ماماني طاهرش كرد وماشااللله حسابي شيطوني ميكرد وهي ميدويد طاهره خانومو گاز ميگرفت يا له ميكرد حتي دو بار باعث شد نما زشو بشكنه.اخراشم براي اقاي حسيني شعر خوند يه توپ دارم قلقليه و يه دختر دارم شاه نداره.اخر هفته پيش سارا يه بر گه قبض مانند دستش بود گفتم سارا اينو از كجا اوردي ؟ گفت از دانشگاه كلي خنديدم وگفتم وروجك تو چه ميدوني دانشگاه كجاست.صبح كه ميخواستم بيام گفت :مامان جون گفتم جانم اومدم ورفتم پيشش دوباره بهش شير دادم تا خوابش برد.خدايا جوجمو خيلي دوست دارم وميترسم كه رفتن اسمعيل براي ادامه تحصيل باعث بشه شاديهاي بچم كم بشه خدايا خودت كمكمون كن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)