ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

خاطرات سارا

بازم قبلیه خوشحالم

1391/5/17 8:32
نویسنده : نیره
152 بازدید
اشتراک گذاری

خاطرات سارا

خاطره جدید
1390/8/15 (سارا در این تاریخ 2 سال و 5 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديروز عصر كه رفتم خونه مامان اينا سارا گفت بريم لوتبال بازي كنيم منظورش بازي فوتبال كامپيوتري بود چون گاهي مرتضي اينا كه بازي ميكنن يه دسته هم ميدن دست سارا الكي فشار ميده.گفتم برو كامپيوتر رو روشن كن منم ميام وقتي كامپيوتر بالا اومد يكي يه دسته دستمون گرفته بوديم ولي من نمي تونستم بازي فوتبال رو پيدا كنم كه يه دفعه سارا انگشتش رو برد روي يه ايكون وگفت اينه.خوب نگاه كردم وبا نهايت تعجب ديدم همون بازي فوتباله برام خيلي جالب وعجيب بود سارا ديده بود اونا چه طور وارد بازي ميشن ومسير رو ياد گرفته بود.يه كار ديگه كه ديروز براي اولين بار ميكرد اين بود كه منو ميكشيد سمت خودش با حالتي كه انگار داريم دوش به دوش هم قدم ميزنيم وهي راه ميرفت ويه چيزايي تعريف ميكرد وهي ميگفت مشكل داره مشكله و... ولي من خيلي منظورش رو نفهميدم.گفتم شايد ديده اسمعيل با كسي اينطوري صحبت كرده وسارا هم پيشش بوده ولي ازش پرسيدم گفت نه

1390/8/14 (سارا در این تاریخ 2 سال و 5 ماه دارد) ویرایش | حذف



اين روزها به دليل اينكه سارا يكي دوباري تو شلوارش جيش كرده كمي بهش بي اعتماد شديم وداعم يا ازش ميپرسيم جيش داري يا نه يا هي مي بريمش دستشويي.يه مدت خيلي خوب جيشش رو ميگفت به طوري كه من اصلا ازش نمي پرسيدم ولي احساس ميكنم چون يه بار روز پاتختيه تهمينه جيش كرد خونه مامان اينا وما هي خودمون ميبريمش جيش ميگيريم اون كمي تنبل شده.اميدوارم كه هر چه زودتر كامل ياد بگيره.

1390/8/7 (سارا در این تاریخ 2 سال و 4 ماه دارد) ویرایش | حذف



ساراي مامان چند روزيه ياد گرفته از خودش قصه هايي رو سر هم ميكنه وتعريف ميكنه اين نشون ميده كه دايره لغاتش وسيعتر شده وراححت تر ميتونه جملات رو كنار هم قرار بده.البته بعضي جملاتش مفهومي نداره.ولي همين كه تعريف ميكنه وبيشتر صحبت ميكنه خوبه.الان دلم براش خيلي تنگ شده.شكر خدا بچم خيلي عاقلتر شده وكمتر اذيت ميكنه به خاطر همين دلم بيشتر به پيشش بودن تنگ ميشه.ديروز صبح از 7:15 بيدار شد وگفت كوش موشي بذار براش گذاشتم بعد گفت ميخواي عروسكام رو بدي بازي كنم؟قربون اين لحنش برم .بعدم گفت سوپ ميدي بخورم وقتي ميخواستم برم براش بيارم انگار كه از محبتم خيلي خوشحال باشه دوتا بوس ابدار از لپام كرد كه دلم غش رفت.آخه جوجه خودشم ميدونست كه منو از خواب بي موقع بيدار كرده.البته وقتي من دوباره از خواب بيدار شدم ديدم سارا رفته رو تخت پيش اسمعيل خوابيده ومن اصلا نفهميده بودم كي خوابم برده واون رفته.خدايا شادي زندگيمون رو برامون زياد نبين(آمين)

1390/8/3 (سارا در این تاریخ 2 سال و 4 ماه دارد) ویرایش | حذف



جوجه كوچولوي من دوشبه كه بصفه شب بيدار ميشه وميگه برق رو روشن كن بعد دستش رو ميذاره رو چشماش وميخوابه.حالا خدا رو شكر كه بلند نميشه اذيت كنه.اين جوجه هر دفعه يه اداي تازه از خودش در مياره.هروقت تلفني با من صحبت ميكنه ميگه:كجا رفتي كي مياي .قربون شيرين زبوني هاي گلم برم.

1390/8/1 (سارا در این تاریخ 2 سال و 4 ماه دارد) ویرایش | حذف



آخر هفته اي كه گذشت عروسي خاله تهمينه بود.تهمينه تو بزرگ كردن سارا به من و مامان خيلي كمك كرده وسارا هم خيلي زياد دوسش داره.با رفتنش جاش از همه نظر خاليه از خدا ميخوام خوشبختش بكنه.روز عروسي من رفتم آرايشگاه از اونجا هم رفتم آتليه كه دو طبقه پايين تر از ارايشگاه بود .يكي دو تا عكس تكي گرفتم تا سارا و اسمعيل بيان وبا هم عكس بگيريم.وقتي اومدن ديدم سارا تو بغل اسمعيل خوابيده.گفتم واي حالت عادي هر وقت سارا رو اتليه ميبرديم همكاري نمي كرد الان كه ديگه هيچ.بعد يه دفعه سارا بيدار شد.خانم عكاس يه عروسك زنبور رو بهش داد وسارا به هواي اون گريه نكرد وتونستيم يكي دوتا عكس بگيريم ولي اصلا نخنديد وهمه ژستاش با حالت تعجب و خواب الو بود.شب كه رفتيم سالن اولش سارا تا كوچكترين اهنگي زده ميشد به من ميگفت بيا برقصيم وبا هم ميرقصيديم.بعدش كم كم داشت كلافه ميشد كه خدا خيرشون بده طاهره خانوم اينا اومدن ورفت پيش اونا تا آخر مجلس هم پيش اونا بازي كرد.شكر خدا عروسي همه جوره خوب بود وخوش گذشت.انشالله همه عروسيها با دختر وهمسرم كنار هم بهمون خوش بگذره.

1390/7/23 (سارا در این تاریخ 2 سال و 4 ماه دارد) ویرایش | حذف



با اين كه بيش از يه هفته ميشه كه سارا رو از شير گرفتم ولي هنوزم گاهي اوقات وقتي كنارش دراز ميكشم ميگه ممي لالا بده بخورم.با اينكه سارا خيلي به ممي وابسته بود ولي فقط يه بار به خاطرش گريه كرد.الان دلم خيلي خيلي براي جوجم تنگ شده.اين روزا ما در گير عروسيه تهمينه هستيم.پنج شنبه وقتي از خونه تهمينه ميرفتيم خونه مامان اينا با طاهره رفتيم پاساژ ولي عصر من كفش بخرم.سارا رو هم با خودمون برديم طفلك انقدر خوشحال بود واين ور اون ور ميدوييد كه تو همون فرصت كم خيلي بهش خوش گذشت.راستش دلم واصه بچم سوخت چون اصلا نميبريمش بيرون واصه خريداي اينجوري اون با ديدن مغازه ها وپاسازا خيلي لذت ميبره تصميم گرفتم بعد از عروسي تهمينه تو اولين فرصت سارا رو ببرم پاساژ ولي عصر حسابي بگرده انشاالله

1390/7/16 (سارا در این تاریخ 2 سال و 4 ماه دارد) ویرایش | حذف



تقريبا 4 روزه كه سارا رو از شير گرفتم هنوز هم گاهي ميگه ممي لالا بده بخورم اما وقتي ميگم مگه نميدوني ممي لالا چي شده ؟ميگه اينم اوف شده اونم اوف شده ونميدونم منظورش چيه كه ميگه دوتاشونم كوچولو شدن.ت. اين چند شب با اينكه سارا روز هم تقريبا نميخوابيد ولي شبا هم خيلي دير ميخوابيد .اينقدر بازي ميكرد تا حسابي خسته بشه بعد خوابش ببره.اينگار ممي لالا يه جورايي نقش خواب آور رو هم داشت.پريشب بچم براي اولين بار تو هال پيش اسمعيل خوابش برده بود اخه تا حالا سابقه نداشت غير از من پيش كسي خوابش ببره به جز روزا كه من نبودم.ديشب خواستيم سارا رو زودتر بخوابونيم جا انداختيم تلويزيون وبرق هال رو هم خاموش كرديم.سارا عروسكي رو كه اسمعيل پارسال روز دختر واصش خريده وشعر نيني گل ميخونه رو خودش اسمش رو گذاشته ني ني گل وديشب اونو آورده بود پيش بخوابونه.ميگفت ني ني گل پستكونت رو بخور .منو اسمعيل بي اختيار از اين حرف سارا غش كرديم از خنده اونم متوجه شده بود در حالي كه كمي هم شاكي بود زود گفت پستونكش.ولي خنده من تموم نمي شد گفت مامان چرا ميخندي گفتم عزيزم اشتباه شنيدم فكر كردم ميگي پستكونش.البته سارا اين كلمه رو ديشب چند باري اشتباه گفت.خلاصه خدا رو صد بار شكر كه اين گل كوچولوي شيرين زبون رو به ما هديه كرده.

1390/7/13 (سارا در این تاریخ 2 سال و 4 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديروز عصر كه رفتم خونه مامان اينا سارا با فاطمه سخت مشغول بازي بود اول قايم شده بود وبا تفنگ اب پاشش منو خيس كرد بعد هم با بالشتا خونه ساخته بودن وبا هم بازي ميكردن خلاصه بر خلاف روزاي قبل كه به محض رسيدن من ميگفت ممي لالا ممي لالا ديروز چون سير بود و مشغول بازي اصلا سراغ من نيومد.مامان گفت برو رو مميها رژ بمال از همين امشب ديگه بهش نده .آخه من تصميم داشتم آخر هفته سارا رو تز شير بگيرم.با وجوديكه دلم نمي اومد ولي ديدم بد فكري نيست هم اسمعيل اونجا نبود كه از دلش نياد هم اينكه مامان بود وكمكم ميكرد.خلاصه تا وقت خواب سارا يكي دوباري گفت ممي لالا ولي گفتيم اوف شده ونشونش داديم و با بازي سرگرمش كرديم.تا موقع خواب مامان گفت سارا بيا بالشتت رو بذار بخواب.بچم گفت مامان نيره بياد ممي لالا بده بخورم بخوابم.مامان گفت ممي لالا كه اوفه.خلاصه بچم خوابش نمي برد ولي نق نق هم نميكرد كمي اين ور اون ور ميشد براش قصه گفتم پشتش رو ماليدم آخرش هم اومد رو سينه من خوابيد مثل همون موقع كه ممي ميخورد وهمن جور خوابش برد.دلم براش ميسوخت وهي بوسش ميكردم ولي خوب اينم يه مرحله از رشد بچه هستش.شب هم چون حسابي با شير سيرش كرده بوديم يه بار بلند شد اب خواست ولي ديگه نمي تونست بخوابه وممي ميخواست هي غلت خورد نازش كردم تا خوابيد.

1390/7/10 (سارا در این تاریخ 2 سال و 4 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا كوچولوي عزيزم ديشب بر خلاف شبهاي قبل كه خيلي دير ميخوابيد ساعت 11 خوابش برد .نصفه شب براي اولين بار از خواب بيدار شد وگفت مامان جيش دارم.وقتي بردم جيش بگيرمش چون خوابش ميومد گفت ندارم گفتم نه عزيزم بذار دمپايي برات بپوشونم جيشت رو بكن راحت بشب بچم جيشش رو كرد.خيلي خوبه كه به جيشش اينقدر مسلط شده.البته قبلا هم يه بار شب گفته بود جيش دارم ولي وقتي بردمش جيش نكرد.

1390/7/9 (سارا در این تاریخ 2 سال و 3 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا كوچولوي عزيزم شكر خدا ديگه جيشش رو خيلي خوب ميگه واكثر شبا هم تا صبح خشك ميخوابه فقط مونده از شير گرفتنش كه اونم اميدوارم خدا كمكمون كنه تا خيلي سخت نباشه.جوجه طلاي من گاهي شديدا لجبازي ميكنه وما گاها در مقابل اين رفتارش عاجز ميشيم ونميدونيم چه كار كنيم.پنج شنبه اينقدر لجبازي كرد كه دعواش كردم ولي بعدش كه رفتم پيشش خيلي ناراحت شدم چون ميگفتم مامان من خيلي دوست دارم گريه ميكرد ميگفت دوسم نداري .خدايا كمكم كن با آرامش بيشتري با بچم رفتار كنم تا خدايي نكرده اعتماد به نفسش رو از دست نده.

1390/7/3 (سارا در این تاریخ 2 سال و 3 ماه دارد) ویرایش | حذف



يك هفته از شروع از شير گرفتن سارا گذشته البته يكي از ممي ها رو كه اونم تو خواب ميدم ميخوره ولي با وجوديكه ديگه نه چسب بهش ميزنم نه رژ لب ولي سارا ميگه اوفه وتو بيداري اصلا نميخوردش گاهي ميگه نازش كنم خوب بشه.البته تو هفته گذشته سارا كمي سرما خورده هم بود وبنابر اين بهونه گيري وكج خلقي زياد ميكرد كه نمي دونم اثر سرما خوردگي بود يا همون كمبود ممي.البته شكر خدا ديروز نسبت به روزاي قبل خيلي بهتر بود وكمتر بهونه ميگرفت وخوش اخلاق تر بود .راستش نميدونم با كارم چه كار كنم چون گاهي ذهنم به اين سمت ميره كه بهونه گيريهاي سارا به خاطر كمبود وجود ماست چون وقتي مارو ميبينه بيشتر بهونه ميگيره ولجبازي ميكنه ووقتي چند روز رو با هم هستيم خوش اخلا قتر وآرومتر ميشه.اين روزا بيشتر از هر وقت ديگه اي به شغل وكسب وكاري فكر ميكنم كه بتونم وقت بيشتري رو با سارا باشم.هر كاري ميكنم نميتونم خودم رو قانع كنم كه كلا برم خونه بشينم.احساس ميكنم همه زحماتم در مورد كارم هيچ ميشه.از خدا ميخوام در اين مورد هم مثل هميشه خيلي زياد كمكم كنه.

1390/6/26 (سارا در این تاریخ 2 سال و 3 ماه دارد) ویرایش | حذف



امروز دلم بيشتر از هميشه واصه سارا واسمعيل تنگ شده.دو روز اخر هفته روزهاي خيلي خوبي با هم داشتيم كه البته سالگرد ازدواجمون هم بود هفتمين سالگرد.ديروز طبق قولي كه اسمعيل به سارا داده بود اونو به كتابفروشي بهمن برديم وسه تا كتاب ابي رنگ براش خريديم.جوجه كوچولوم ديشب نميتونست خوب بخوابه اخرش هم كمي بالا اورد اميدوارم مشكل خاصي نباشه.اين روز ها چرا پرسيدنهاي سارا بيشتر وبيشتر شده.از پنجشنبه شب يكي از ممي ها رو چسب زدم وسارا ميگه اوف شده از خدا ميخوام كمك كنه اين مرحله رو هم به خوبي پشت سر بگذاريم.

1390/6/19 (سارا در این تاریخ 2 سال و 3 ماه دارد) ویرایش | حذف



هفته اي كه گذشت تعطيلات تابستونيه شركت ما بود ما به اتفاق مامان ومجتبي و طاهره اينا به نيشابور سپس مشهد وبعد گرگان وجويبار رفتيم.سارا تو اين مسافرت گاهي كج خلقي ميكرد وگاهي شيرين زبوني وخلاصه شيرينيه سفرمون رو يه جورايي تكميل تر ميكرد.البته گاهي هم با كج خلقي ها ولجبازيهاش ما رو كلافه ميكرد.تو شمال وقتي رفتيم جنگل ناهار خوران سارا فوري رفت تو اب رودخونه وكلي اب بازي كرد .يه بچه به نام فاطمه هم تو اب بود سارا به اون ميگفت مگه نگفتم نيا تو آب بي ادب .هنوزم هر وقت ميگه بي ادب ميگم با كي بودي ميگه با ماطمه كه تو اب بود.تو راه همش ميگفت داييش تب ميخوايمت كه البته اسماعيل يادش داده بود ولي وقتي ميگفت بگو داييش تب دوست داريم نميگفت.

1390/6/5 (سارا در این تاریخ 2 سال و 2 ماه دارد) ویرایش | حذف



يه مدتي بود كه واصه سارا رنگ انگشتي خريده بودم.ديروز اونا رو بهش دادم خيلي خوشحال بود وبا انگشتش رو كاغذ نقاشي ميكرد وميگفت:آقافيله كشيدم.بعدش هم هي به من ميگفت چرا درشونو بندي نبند.

1390/5/29 (سارا در این تاریخ 2 سال و 2 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديروز صبح وقتي سارا از خواب بيدار شد هر كاري كردم نيومد دستشويي جيش كنه .يه راست رفت سراغ تلويزيون تا سيمهاي دي وي دي رو بهش وصل كنه كه يك دفعه همونجا جيش كرد.من شديدا عصباني شدم وكلي دعواش كردم چند تا هم زدم رو دست بچم.البته بعدش خودم خيلي ناراحت شدم ولي بيشت عصبانيت من به خاطر لجبازي كردن سارا وحرف گوش ندادنش بود.دم دماي عصر با هم رفتيم بيرون وكمي خريد كرديم .تو سوپر ماركت سارا ميخواست از تو يخچال نوشابه برداره ومن بهش گفتم دوغ بدار.اون دوغش رو ميخرد وميگفت:خوشمه نيست خوشمزست.اخه تازه ياد گرفته بگه خوشمزه.

1390/5/25 (سارا در این تاریخ 2 سال و 2 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديروز براي دومين بار سارا رو با خودم به ارايشگاه بردم.گفتم سارا بيا بريم خانومه ابروهاي مامان رو مرتب كنه .خيلي تمايل به اومدن نداشت .براش يه پفك خريدم تا اومد.بچم اونجا قشنگ رو صندلي نشست فقط بينش هي ميگفت مامان نيره تموم شد الان ميريم؟يه بارم يه دفعه گفت جيش دارم .ترسيدم گفتم نكنه جيش كرده داره ميگه ولي ديدم نه نگه داشته سريع بردمش بيرون جيش كرد .انگار كه فهميده باشه چه طور ميتونه بره بيرون يكي دوبار ديگه هم گفت جيش دارم ولي نداشت.از حالت برق ونگاه موزيانش معلوم بود الكي ميگه ولي من چون ميترسيدم كه اونجا جيش كنه ميبردمش بيرون.خلاصه شكر خدا جوجه كوچولومون روز به روز داره بزرگتر ميشه.ديشب ميگفت چايي بيسكوييت ميخوام .وقتي براش اوردم تمام بيسكوييت ها رو تو چايي له كرد وفقط يه كم از چاي رو خورد انگار اين كار براش حالت بازي پيدا كرده البته خيلي وقتها بيسكوييتهاش رو ميخوره.

1390/5/24 (سارا در این تاریخ 2 سال و 2 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا يكي دو روز بود ميگفت برام خمير بازي بخر.ديروز واصش يه سطل خمير بازيه اريا خريدم.بچم خيلي ذوق كرد يه كم باهاشون بازي كرد وبعد پرتشون ميكرد اين ور اونور.هر وقت كه من از سر كار ميرم خونه مامان اينا ميگن مامانش اومد لالاي لاي وسارا بالا وپايين ميپره وذوق ميكنه.هممون اين حالت رو خيلي دوست داريم .

1390/5/19 (سارا در این تاریخ 2 سال و 2 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا ديشب هم مثل هميشه با مجتبي لجبازي كرد واين لجبازي منجر به گريش شد.منم خيلي عصباني شدم.از بس كه مجتبي با سارا سر به سر گذاشته بنده خدا تا مياد حرف بزن سارا داد ميزنه وميگه داييش تبي يعني دايي مجتبي نكن ا و....اين رفتار ها گاهي خيلي عصباني وخستم ميكنه واقعا نميدونم چه كار كنم ولي اين روزا خيلي بيشتر به سرم ميزنه مهد رو امتحان كنم.البته اون هم مسلما بي دردسر نيست.راستش بيشتر از همه از اين ميترسم كه سارا اصلا مهد نمونه وگريه كنه.صبح جابه جا كردنش هم خيلي سخته وبد خواب ميشه.حالا بايد يه مدت رو هم اينطوري طي كنيم تا كمي بزرگتر بشه.

1390/5/12 (سارا در این تاریخ 2 سال و 2 ماه دارد) ویرایش | حذف



فرداي همون روزي كه در مورد مهد رفتن سارا با اسمعيل صحبت كرده بوديم از اين كار پشيمون شديم راستش دلمون نيومد .از يه طرف گفتيم بچم بايد هر روز صبح بد خواب شه وگريه كنه از يه طرف هم دلمون نيومد سارا رو تو يه جمعي كه همه براش غريبه هستن تنها بگذاريم.تازه اين همه محبتي كه خونه مامان اينا بهش ميشه اصلا تو مهد نميشه.حالا قرار شد صبر كنيم تا سارا كمي بزرگتر بشه.ديروز سارا واسمعيل خونه خودمون بودن سارا در مورد دستشويي رفتن مقاومت كرده بود ودر نهايت بعد از يه هفتهاي كه جيشش رو ميگفت تو خونه جيش كردهبود.البته اين طبيعيه تا كامل ياد بگيره زمان ميبره.

1390/5/9 (سارا در این تاریخ 2 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديشب با اسمعيل در مورد مهد رفتن سارا صحبت ميكرديم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)