ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات سارا

دنباله خاطراتت

1391/5/18 7:52
نویسنده : نیره
121 بازدید
اشتراک گذاری
 

بخش اعضاء

صفحه 5 از 9      برو به صفحه:

خاطرات سارا

خاطره جدید
1390/11/24 (سارا در این تاریخ 2 سال و 8 ماه دارد) ویرایش | حذف



شكر خدا ديروز سارا بهونه گيري نكرده بود وساعت خواب شباش هم دو شب نسبت به اخر هفته كه 2-2.5 نصفه شب ميخوابيد بهتر شده و 11.5-11 ميخوابه.ديروز عصر رفتيم ديدن بچه آرزو.سارا از بعضي اسباب بازيهاي اون خيلي خوشش اومده بود وبا اونا مشغول شد.از اونجا رفتيم كتابفروشي بهمن .سارا از اينكه كتابها رو بر ميداشت نگاه وميكرد دوباره ميذاشت تو قفسه ها لذت ميبرد آخر سر هم گفتيم سارا يه كتاب واصه خودت انتخاب كن كه اون انقدر كتابها رو گداشت و برداشت تا يه كتاب شعر به اسم سوزن ور پريده دست منو نديده رو انتخاب كرد وخاله طاهره واصش خريدش.شب هم كلي با بادكنك هايي كه از تولد هستي آورده بود با هم بازي كرديم.سارا با خوشحالي وفريا د اونا رو مينداخت بالا وهي ميزد زيرشون ميگفت نيوفته نيوفته.آخر شب هم كفشاي صورتيش رو كه چند روزي هست از كمدش برداشته وتو خونه ميپوشه رو پوشيد وبا همونا خوابش برد.من نصفه شب خواستم از پاش در آرم كه متوجه شد ونذاشت.قربون جوجه كوچولوي قشنگمون برم الهي.گاهي به من واسمعيل ميگفت دوست دارم قربونت برم عاشقتم.البته اين كلمات رو معمولا وقتي ما بهش ميگيم اونم تكرار ميكنه وبه ما ميگه.گاهي هم تو بازي به من ميگه به من بگو مامان سارا وبعد خودش دائم به من ميگه عزيزم عزيزم.

1390/11/23 (سارا در این تاریخ 2 سال و 8 ماه دارد) ویرایش | حذف



آخر هفته اي كه گذشت ما رفتيم يه تلويزيون ال اي دي خريديم ومن به سارا گفتم تلويزيون تو هال رو ميبريم اتا ق تو .اخه سارا مدتي بود اصلا نميذاشت ما تلويزيون نگاه گنيم وداعم ميخواست كارتن ببينه.وقتي تلويزيون جديد رو آورديم سارا ميگفت اينو ببريم اتاق من .گفتم مامان جون اين بزرگه واز در اتاقت تو نميره تا قانع شد .خلاصه رو تختش دراز ميكشيد وتلويزيون نگاه ميكرد انگار از اين كه تو اتاق خودشه احساس استقلال بيشتري ميكرد وبيشتر لذت ميبرد.اميدوارم امروز بعد از يه مدت كه پيش خودمون بوده بهونه نگيره ومامان رو اذيت نكنه.

1390/11/16 (سارا در این تاریخ 2 سال و 8 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا كوچولوي عزيزم الان خيلي دلم برات تنگ شده چون ديشب پيشم نبودي وباباباجون خونه ماماني طاهره خوابيدي اخه من ديشب خيلي خسته بودم.ديروز از وقتي رسيدم خونه سارا داعم دلش ميخواست با هم بازي كنيم از اسياب بچرخ مي چرخيم گرفته تا ببعي بازي كه اون ميشه ببعي كوچولو ومن ببعي بزرگ وبا هم بع بع ميكنيم وعلف ميخوريم.بعدش هم هي ميگفت عزيزم بيا اينجا رو تخت ماماني اينا برات غذا بپزم بخوري.آخه گاهي هم اون ميشه مامان سارا ومن ميشم بچه اون.خلاصه اينكه سارا بازي كردن با من رو خيلي دوست داره كه البته نميدونم تا چه حد طبيعيه وبايد در موردش مطالعه كنم چون خيلي تمايلي به تنهايي بازي كردن نداره.اخر شب هم از اونجا كه همه كار رو ميگه بده من انجام بدم مثل در لنز رو باز كردن غذا كشيدن و...زد يه كاسه ماست رو ريخت تو آشپزخونه مامان اينا ومنو عصباني كرد الانم به همين خاطر وجدان درد دارم .خلاصه اينكه جوجه كوچولو م وباباجونش رو خيلي خيلي دوست دارم.خدايا عزيزام رو برام حفظشون كن.

1390/11/10 (سارا در این تاریخ 2 سال و 8 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديشب هممون شام خونه مامان اينا بوديم شكيبا اينا هم اونجا بودن .سارا و شكيبا حسابي با هم بازي كردن واصلا دلشون نمي خواست از هم جدا بشن.

1390/11/9 (سارا در این تاریخ 2 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



هفته پيش ما بيشتر هفته رو تعطيل بوديم دو روز به خاطر اخر ماه صفر ويك روز به خاطر برف.يه روز با اسمعيل و سارا رفتيم فضاي خاليه پيش خونمون وحسابي برف بازي كرديم ويه آدم برفي بزرگ درست كرديم البته بيشتر كاراش رو اسمعيل البته با كمك سارا انجام دادن.سارا دست كشاي كوچولوش رو انداخته بود دستش وداعم واصه بابا جونش برف ميبرد كلي هم تو برفا راه ميرفت انگار از اين كار خيلي لذت مي برد.ماشاالله اصلا دستاش سرد نمي شد.خلاصه اخرش ادم برفي رو اسمعيل گرفت بغلش وآورد حياطمون البته سرش تو راه افتاد واومديم تو حياط هم برف بازي كرديم.خلاصه به هر سه مون خيلي خوش گذشت ويه روز خوب رو با هم داشتيم.

1390/10/28 (سارا در این تاریخ 2 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



امروز ماماني مهين وقت دندانپزشكي داره وبابا جون دانشگاه در گير امتحان بچه هاست.قرار بود من مرخصي بگيرم بمونم پيش سارا ولي چون همكارم به خاطر بيماريه بچش رفت مرخصي من مجبور شدم بيام سر كار.به همين خاطر شب رفتيم خونه ماماني طاهره اينا تا سارا بمونه پيش عمه زهرا .الان با جوجه كوچولوم صحبت كردم شكر خدا خوب بود و از خواب كه بيدار شده بود بهونه نگرفته بود.

1390/10/27 (سارا در این تاریخ 2 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



الان كه دارم مينويسم ساعت 8 صبحه ومن به شدت خوابم مياد اخه جوجه كوچولو ديشب خيلي دير خوابيد بر خلاف تصور ما كه فكر ميكرديم چون بعد از ظهر نخوابيده شب زود مي خوابه.از عصري كه از سر كار رفتم دايم يا با سارا بازي كرديم يا فيلم تولد يكسالگيش رو نگاهميكرديم وسارا مرتب مي پرسيد چرا من گريه كردم چرا من خنديدم چرا توپم افتاد و....و گهگاهي ميگفت پاشو يه بازيه جديد بكنيم وخلاصه اينكه ماشالله حسابي از من انرژي گرفت.ساعت تقريبا 11.30 بود كه ديدم رفتن رو مبل مامان اينا نشست وگفت بيا تولد منه.بعد گفت برو كلاه آبيمو بيار هر چي گفتم كلاه آبيت خراب شده بود انداختيم دور قبول نكرد خلاصه رفتم با يه كتاب نازك براش كلاه درست كردم وگذاشت سرش.به منم يه سبد اسباب بازي داد گفت تو هم كلاه بذار خلاصه اينكه هيچ جوره قصد خواب نداشت اين جوجه كوچولوي من.آخر سر رفتم زير پتو وسرمو كشيدم تا اونم اومد پيشم خوابيد.

1390/10/26 (سارا در این تاریخ 2 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



آخر هفته پيش ما سه روز تعطيليه خوب رو با هم داشتيم وشكر خدا سارا خيلي خوش اخلاق بود واصلا بد قلقي نمي كرد البته دو شب نصفه شب بيدار شد گفت پي پي دارم بعدش هم تا مدتي بيداربود هي كارتون ميديد ميومد رو دست من يا اسمعيل ميخوابيد وباز دو باره ميگفت برم كارتن ببعي ها رو ببينم .خلاصه از اينكه ميديد من از بيخوابيه بي وقتش عصباني نشدم خيلي خوشحال بود .بعد از تعطيلي وقتي داشتيم جمع وجور ميكرديم كه بريم خونه مامان اينا ميگفت نريم همين جا بمونيم منظورش خونه خودمون بود دلم واصه بچم سوخت تا مياد به يه شرايط عادت كنه باز به خاطر كار من بايد جا به جا بشه.البته فكر ميكنم اونم كم كم با اين شرايط كنار اومده.از جمله حرفا وشيرين كاري هايي كه ميكنهايناست:ميخوام رو بالشتت بخوابم يا دستش رو دراز ميكنه وميگه رو دست من بخواب البته گاهي هم به ياد اون وقتايي كه ممي لالا ميخورد ميگه بيام بالا بخوابم ومياد رو شكم وسينه من ميخوابه.گاهي بعضي خاطرات رو كه يه دفعه يادش مياد برام خيلي جالبه مثلا ديشب يه دفعه گفت :دايي اينا ماهي داشتن آدامسم افتاد تو آبش كه اين قضيه واصه بعد از عيد بود يا خاطراتي از اين جمله.

1390/10/18 (سارا در این تاریخ 2 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف



حدود دو هفته پيش واصه سارا يه تخته آهن ربايي خريده بودم كه خيلي خوشش اومد و كلي مشغولش كرد وباهاش دايره و مربع ومثلث و قلب رو ياد گرفت.ما سعي ميكنيم اكثر اسباب بازيهايي كه واصه سارا ميخريم آموزشي باشه مثل حيوانات وحشي خمير بازي رنگ انگشتي كتابهاي مصور و....اون جديدا با اتوبوس وكاميون آشنا شده وتو خيابون تا اونا رو ميبينه ميگه اتوبوس كايمون كايمون قربون شيرين زبونيت برم.با حواس پنج گانه هم جديدا از طريق تهمينه آشنا شده وميگه گوش براي شنيدن ودهان براي كشيدن به جاي چشيدن و.... ديشب متوجه شدم به آهو ميگه كاهو قربون نازنينم برم الهي.

1390/10/17 (سارا در این تاریخ 2 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی

چهارشنبه اي كه گذشت چون سارا كمي تب داشت وخودم هم بي حال بودم موندوم خونه .شكر خدا سه روز تعطيليه خوبي داشتيم هر چند كه اسمعيل پنج شنبه رو دانشگاه جلسه داشت وخونه نبود.شكر خدا به لطف خودش ما از دغدغه بچه نا خواسته هم چهارشنبه بيرون اومديم ومنو اسمعيل كلي خوشحالي كرديم وبه همين مناسبت پنج شنبه شام مهمون اسمعيل شديم ورفتيم ستاره شب فاز 3.بهمون خيلي خوش گذشت سارا هم احساس تنوع ميكرد وبراش جالب بود .اما الان عذاب وجدان دارم وناراحتم چون ديشب سارا تا دوازده نخوابيد واصلا قصد خواب نداشت خيلي سعي كردم عصباني نشم ولي راستش ديگه سر در د گرفته بودم وبا سارا به شدت با عصبانيت رفتار كردم اميدوارم سارا وخدا منو ببخشند.راستش الان به اين نتيجه رسيدم بايد آخر شب كه ديگه خودم دارم كم ميارم واصه سارا كارتون بذارم خودم هم پيشش دراز بكشم فكر كنم اينطوري نه اون خيلي اذيت ميشه نه من.خدايا كمك كن جوجه كوچولوم بابت ديشب از من ناراحت نباشه وامروز هم بد قلقي نكنه.البته ديشب كلي سارا رو بغل كردمش تا از دل هردومون در بياد البته ميدونم كه مامانم از اين عصبانيت من خيلي ناراحت شد.

1390/10/12 (سارا در این تاریخ 2 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی

ساراي عزيزم ديروز حسابي تو بغلم فشارت دادم وبهت گفتم دوست دارم تو هم به من ميگفتي دوست دارم.مامان وبابا دارن يه حسي ميكنن انگار پاي يه ني ني كوچولو در ميونه ولي ما الان اصلا فكرش رو هم نميكرديم چون تو هنوز كوچولويي البته هر دومون راضي به رضاي خداييم هرچند كه خودمون غفلت كرديم ولي از خدا ميخواهيم بهترين رو مقدر كنه.

1390/10/6 (سارا در این تاریخ 2 سال و 6 ماه دارد) ویرایش | حذف



حدود دوهفته اي ميشه كه متوجه شدم يكي از دندوناي اسياب سارا كمي سياه شده راستش خيلي ناراحت شدم اخه بچم با اون سختي دندون در آورد حالا تا دندوناش تكميل شدن چيزي نگذشته كه دارن خراب ميشن.البته سارا تو مسواك زدن خيلي همكاري نميكنه واز خمير دندون كه اصلا استفاده نمي كنه راستش اگه بدونم همكاري ميكنه ميبرمش پيش دندونپزشك ولي مطمئنم كه نميذاره.اون شب ما خونه خودمون بوديم چون سارا خيلي دير خوابيد اسمعيل زودتر رفت تو اتاق رو تخت ومنو سارا تو هال خوابيديم.سارا وقتي رفت دستشويي ديگه نذاشت شلوارش رو بپوشونم ساعت 5 صبح كه پاشد اب خورد گفتم دخترم بيا شلوارت رو بپوش پاهاي خوشكلت سرما ميخوره قبول نكرد ومنم ناراحت شدم پتو رو كشيدم روش وگفتم اصلا دوست ندارم يه دفعه ديدم پاشد بدون اينكه حرفي بزنه اخماش رو ريخت ورفت رو تخت پيش اسمعيل خوابيد .آخه بگو جوجه تو رو چه به قهر كردن.البته الن قهر كردناي سارا نسبت به اون وقتايي كه تا ميگفتيم اين كارو نكن سرش رو مينداخت پايين يا با زانو خودش رو ميزد زمين وقهر ميكرد خيلي كمتر شده.

1390/9/30 (سارا در این تاریخ 2 سال و 6 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديشب هم اسمعيل سارا رو برد خونه ماماني طاهره بازي كنه بعد كه خودش اومد خونه مامان اينا گفت سارا مشغول بازي بود ونيومد من شيشه شيرش رو واصش مي برم احتمالا شب اونجا پيش من بمونه گفتم اي كلك از سر شب معلوم بود ميخواي سارا رو ببري پيش خودت.با شرايط كاري من ومسعله نگه داشتن سارا ما همچنان مجبوريم حصار بمونيم البته الان ديگه عادت كرديم راستش اوايلش خيلي سخت بود ومن گاهي خيلي ناراحت ميشدم.الانم اميدوارم به لطف خدا بتونم يه كار نيمه وقت پيدا كنم تا سارا رو بذارم مهد وبتونيم خونه خودمون باشيم.مامان ميگفت رو رنگ انگشتي هاي سارا سه تا دست بود گفتم اين دست مامان اين دست مامانيه اينم دست ساراست گفت پس دست آقا اسماعيل چي؟ قربون شيرين زبوني هات برم بالا جان.شكر خدا چشمش نزنم بچم از اون روز خوب شده وديگه اونجوري گريه ولجبازي نميكنه.

1390/9/21 (سارا در این تاریخ 2 سال و 6 ماه دارد) ویرایش | حذف



شنبه كه من سركار بودم سارا خيلي لجبازي وگريه كرده بود طوري كه هر وقت من زنگ ميزدم صداي گريه وفريادش ميومد ومامان اينا حسابي كلافه وناراحت شده بودن منم به حدي ناراحت ودرمونده بودم كه با خودم تصميم گرفتم از سر ماه ديگه سر كار نيام.كار به جايي رسيده بود كه اسمعيل با مامانش بردن براش دعا بگيرن ولي نشده بود.خلاصه تو تموم اين حال واحوال متوسل به فاطمه زهرا شدم وذكر يا مادر يا فاطمه زهرا رو 14 بار گفتم ذكري كه به اعجازش خيلي اعتقاد دارم وشكر خدا ديروز جواب داده بود وسارا خيلي بچه خوبي بوده اميدوارم كه اين آرامش واخلاقش ادامه پيدا كنه.من شنبه عصر واصه سارا رنگ انگشتي خريدم چون چند روز بود همش ميگفت ازون رنگا كه با دستم ميكشيدم مثل ببعي ها كه نقاشي ميكردن(تو كارتون شان د شيب)خلاصه سارا از اون روز با اين رنگاش هم خيلي مشغول شده.وقتي ميگم سارا درشون رو ببند ميگه بندم يا بنده نميشه به جاي بستم وبسته نميشه.خدايا ازت ميخوام كاري كني بچم احساس ارامش ورضايت از شرايطش داشته باشه هر چند كه ميدونم با وجود كار من براش سخته.

1390/9/19 (سارا در این تاریخ 2 سال و 6 ماه دارد) ویرایش | حذف



ساراي عزيزم الان كه دارم برات مينويسم خيلي دلتنگتم.دلتنگ تو وبابا جون .تو اين چند روز روزاي خوبي با هم داشتيم ويه عاشوراي ديگه رو با هم پشت سر گذاشتيم سومين عاشوراي با تو بودن از خود صاحب عاشورا ميخوام كه شما دوتا عزيز رو برام حفظ كنه.تو اين چند روزه جوجه كوچولوي من نسبت به روزاي قبل كه خيلي بد قلقي ميكرد بهتر شده بود وشكر خدا كمتر لجبازي ميكرد اميدوارم امروز هم خيلي خوب باشي گلم.اون شب دلت پفك خواست وقتي داشتي ميخوردي من گفتم دخترم كمتر بخور گفتي آخه ميچسبه گفتم به چي گفتي به شكمم.قربون شيرين زبونيت برم من.چند بار هم به چيزاي مختلف ميگفتي چه قدر با حاله كه نميدونم از كي ياد گرفتي.دارم كم كم باور ميكنم كه پيش من بودن بهت ارامش خاصي ميده ولي گلم سر در گمم نميدونم بايد چه كار كنم از خدا ميخوام خودش بهترين راه رو پيش پامون بذاره.

1390/9/12 (سارا در این تاریخ 2 سال و 6 ماه دارد) ویرایش | حذف



پنج شنبه گذشته اسمعيل مامانش رو برده بود تهران دكتر .منم سارا رو برداشتم رفتيم برج سعدي خريد.آخه سارا پله برقي خيلي دوست داره بردمش اونجا هم پله سواري كنه وهم واصش كمي خريد كنم.خلاصه يه شلوار مخمل بنفش بادمجوني با يه بوت سفيد ويه دستكش كه عروسك كيتي گربه سفيد رو روش داشت واصش خريدم.سارا از دستكش وكفشاش خيلي خوشش اومد وهمونجا تو مغازه اونا رو پوشيد.اما با شلوارش خيلي ميونه خوبي نداشت ولي ديشب تنش كرديم برديم خونه ماماني طاهره اينا .انصافا شلوار قشنگي بود وارزش پول زياد دادن واصش رو داشت.جوجه كوچولو با اينكه تو لباس عوض كردن خيلي نسبت به قبل بهتر شده ولي هنوزم گاهي خيلي ادم رو حرص ميده تا بپوشه يا در بياره.گاهي نگران تربيت سارا ميشم چون اون لجبازه وبا اين كار حرفش رو پيش ميبره .خدايا كمكمون كن بچه خوبي تربيت كنيم.

1390/9/7 (سارا در این تاریخ 2 سال و 5 ماه دارد) ویرایش | حذف



يكي دو روز اخير سارا دوباره سرما خورده وبد قلقي ميكنه .شنبه هم خيلي لجبازي ميكرد وگريه هاي بد جور ميكرد كه من و مامان هر دومون كلافه شديم.ديروز من سر كار نيومدم وسارا رو بردم دكتر خوشنامي كه البته تشخيص اون بيشتر حساسيت بود.وقتي ميخواستيم بريم دكتر واصه سارا دفتر نقاسشي ومداد رنگي برداشتم اونجا نشست رو صندلي ونقاشي ميكشيد البته جديدا دوست داره رنگ كنه.باهاش صحبت كردم گفتم دخترم رفتيم اتاق اقاي دكتر گريه نكنيا بعدش ميخوام ببرمت بيرون بگرديم البته قبلش هم چون آسانسور رو خيلي دوست داره ذوق اسانسور سواري داشت.خلاصه وقتي رفتيم پيش دكتر براي اولين بار گريه نكرد البته خدا رو شكر چون من ايندفعه تنها سارا رو برده بودم دكتر واسمعيل نبود.بعدش بردمش پاساژ ولي عصر وكلي گشتيم وپله برقي سوار شديم كه سارا خيلي دوست داشت.آخر سر هم براش يه اب ميوه خريدم خورد بعد ش هم اسمعيل اومد دنبالمون رفتيم خونه.

1390/9/1 (سارا در این تاریخ 2 سال و 5 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديروز صبح سارا كوچولوي مامان ساعت شش صبح از خواب بيدار شد چون شب استثنائا زود خوابيده بود سبر خواب بود گفت بريم كامپيوتر .بردمش تام وجري گذاشتم اما چون نور كامپيوتر چشمش رو اذيت ميكرد پشتش رو به كامپيوتر كرد بعد گفت بريم دوتايي آب بخوريم ديدم نه بابا انگار قصد خوابيدن نداره بردم جيششم گرفتم اوردم گفت مامان ديگه چشمم نور نميافته وشروع به نگاه كردن كارتن تام وجري كرد مامان رفت پيشش ومن باهاش خداحافظي كردم گفتم ميرم سر كار گفت برو.ديروز عصر كه رفتم خونه خواب بود وقتي هم كه بيدار شد بد قلقي ميكرد .گفتم خدا به من رحم كنه اين امشب كه دير ميخواد بخوابه تازه بد قلقم هست.اسماعيل كه اومد خونه مامان اينا وشامش رو خورد ميخواست بره از خونه ماماني طاهره سي دي بياره كه سارا رو هم با خودش برد.سارا اونجا پيش زهرا اينا مونده بود زنگ كه زدم طاهره خانم گفت با زهرا رفته حموم تعجب كردم اخه سارا از چهلش به بعد با هيچ كس غير از خودم حموم نرفته بود .راستش يه كم نگران شدم كفتم نكن خدايي نكرده سر بخوره.مدتي گذشت دوباره زنگ زدم از حموم اومده بودن با سارا صحبت كردم شيرين زبوني كرد دلم براش تنگ شد ميخواستم اسماعيل رو بفرستم بياردش مامان گفت حالا بذار بازي كنه خودت خسته اي بخواب.من خوابيدم اسماعيل كه ميخواست بره گفتم سارا رو بيار گفت نه شيرش رو بده ببرم شب پيش خودم ميخوابونمش.خلاصه ديشب بچم براي اولين بار دور از من خوابيده نميدونم كه شب بيدار شده يا نه ولي حتما اذيت نكرده والا اسماعيل مي آوردش.

1390/8/25 (سارا در این تاریخ 2 سال و 5 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديشب شام خونه ماماني طاهره بوديم.سارا يه خودكا ر وكاغذ برداشته بود وداشت نقاشي ميكرد بعد اومد پيش من وگفت مامان ببين چي ميكشم .وقتي نگاه كردم ديدم اون براي اولين بار دايره هاي كوچولوي تقريبا منظمي كشيده ومعلوم بود كه داره تمرين ميكنه تا كاملا درست بكشه .خيلي خوشحال شدم وتشويقش كردم گفتم آفرين چه توپ قلقلي هاي خوشكلي كشيدي دخترم.ديشب سارا حسابي با محيا وامير حسين بازي وشيطوني كرد واز خوشحاليش كلي جيغ ميزد وبا هيجان تمام بازي ميكرد.اين جور دور هم جمع شدنا وقرار گرفتن سارا تو اين شرايط با بچه ها واصش خيلي خوبه.چند روز پيش سارا داشت نقاشي چشم چشم دو ابرو رو ميكشيد ولي دوتا چشما رو ميذاشت يه جا وگردي كله رو ميذاشت يه متر اون ور تر.قربون بالام برم هر چند كه گاهي با يه دندگيهاش سر لباس پوشيدن ودستشويي رفتن بد جوري حرص منو در مياره.

1390/8/21 (سارا در این تاریخ 2 سال و 5 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديروز جشن جهيزيه مژده بود من سارا رو با خودم بردم شكر خدا خيلي بچه خوبي بود وخيلي هم به هر دومون خوش گذشت.سارا گاهي به من ميگفت مامان بيا برقصيم آخرا هم با بچه ها قاطي شده بود وميرقصيد.عصر هم با معصومه وسمانه رفتيم خونه ما وسارا كلي با ستاره ويلدا بازي كرد.از اونجا هم رفتيم خونه مامان اينا.سارا اول گفت بيا بدوييم وبعد گفت شلوارم رو هم در بيار.خلاصه بعدش يه سري سر پوشيدن شلوارش باهاش كلنجار رفتيم تا پوشيد.بعدش هم كه ميخواستم لباسش رو عوض كنم شلوارش رو پوشيد ولي هر كاري ميكردم بلوزش رو نميپوشيد وكلي من عصباني شدم وبه زور پوشوندم تنش اونم گريه كرد رفت پيش اسمعيل وداد براش در آورد .مامان ميگه شايد از عكس گريه روي بلوزش بدش مياد .البته چند بار اونو پوشيده.خلاصه اينكه الان از اينكه عصباني شدم و با سارا بد رفتاري كردم ناراحتم.بايد سعي كنم زود از كوره در نرم مخصوصا در مورد سارا.چون اون اصلا با لجيازي كردن باهاش وبه زور حرفي رو زدن گوش به حرف نميده وبدتر هممون اذيت ميشيم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)