ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات سارا

بازم خاطرات قبلیت

1391/5/18 7:53
نویسنده : نیره
135 بازدید
اشتراک گذاری

خاطرات سارا

خاطره جدید
1391/1/26 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی

ساراي عزيزم صبح قبل از اومدن من سر كار بيدار شدي وگفتم اب ميخواي گفتي آره بغلت كردم ببرم اب بدم گفتي مامان دوست دارم .قربون قلب مهربونت برم.دخترم دلم گفته ودوست دارم مثل اين آسمون كه داره مي باره منم ببارم تا خالي شم.ميدوني چرا گلم باز حرف رفتن باباجونه.كابوس هميشگيه من .گاهي ميگم مرگ يه بار رشيون يه بار بذار اتفاقي كه ازش ميترسم بيوفته تا ببينم چي ميشه نميميرم كه خدا كمك ميكونه تحمل ميكنيم ما آدما رو خداي مهربون طوري آفريده كه تحمل همه چيز رو داريم.ولي خوب دوري وتنهايي خيلي سخته براي هممون.

1391/1/21 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديروز سارا و شكيبا براي اولين بار بي خبر رفته بودن پارك.تهمينه ميگفت يه دفعه ديديم نيستن دويدم كوچه ديدم سارا نزديك پارك شكيبا هم وسط خيابون خواستم بيارمشون خونه هر دوشون زدن زير گريه.بعد كه بردم بازي كردن هر كاري ميكردم نميتونستم كنترلشون كنم واقعا اونا كه بچه دوقلو دارن چه كار ميكنن؟من شب با سارا صحبت كردم گفتم مامان جان كار اشتباهي كرديد بچه ها نبايد بدون اجازه بزرگترا برن بيرون خودشم قبول كرده بود وميگفت اقاه دعوامون كرد.البته تهمينه گفته بود دعواشون كنه تا بتونه برشون گردونه خونه.

1391/1/19 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



پنج شنبه گذشته من ومامان وطاهره به همراه سارا وفاطمه رفتيم خونه زينت عمه.سارا اونجا با جوجه اردكاي اونا بازي ميكرد وكنار جوي آب كنار خونه اونا پاهاش رو انداخته بود تو آب وكيف ميكرد.شبم رفتيم مرداباد.وقتي داشتيم از خونه معصومه عمه ميرفتيم خونه محبوبه عمه سارا گفت تو بيا كفشاي منو بپوش من كفشاي تو رو بپوشم .گفتم نميشه كفشاي تو كه تو پاي من نميره خلاصه شروع به نق زدن كرد كه با يه راني مشكل حل شد.بعد تو حياط محبوبه عمه اينا كفشاي منو پوشي وتق تق راه ميرفت.موقعي كه آزانس اومد تا بريم خونه راحله هر كاري كرديم سارا حاضر نشد كفشاي منو از پاش در اره ومن مجبور شدم دمپايي هاي زهرا خانم جاري محبوبه عمه رو بپوشم.از خونه راحله تا كبري هم كه پياده ميرفتيم باز جوجه كوچولو كفشاي منو از پاش در نياورد از يه طرف حرصم گرفته بود وميترسيدم بيوفته زمين از يه طرف هم از بس سارا با مزه راه ميرفت خندم گرفته بود .طاهره وفاطمه كه غش كرده بوده از خنده.تو راه يه خانومه گفت واي خدا اين كفشاي سيندرلا پوشيده تو رو خدا ازش فيلم بگير.بعدم گفت عروس من ميشي؟طاهره ميگفت ببين با اين ديونه بازيش چه خواستگارم پيدا كرد.خلاصه در عين حال كه كارش بد بود ولي خنده دار وبامزه بود.تو اين چند روزه تا يه چيزي هم به سارا ميگفتم ميگفت ديونم كردي ديونه .

1391/1/19 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی

از ديشب كه باز اسماعيل موضوع دكتري رو مطرح كرد واينكه از ويزا و پذيرش دانشگاهش دو ماه فرصت مونده وبايد تصميم بگيريم.راستش دست خودم نيست وقتي بهش فكر ميكنم ميبينم كه ما حتي حداقل آمادگي رو هم براي اين كار نداريم چون جدا از مسائل عاطفي ودوريش كه خيلي خيلي سخته اونم با وجود وابستگي سارا به اسمعيل ما مشكل مالي هم داريم اي كاش لااقل از نظر مالي مشكل نداشتيم. خدايا عاجزانه ازت خواستم وميخوام كه از جايي كه هيچ فكرش رو نميتونيم بكنيم خودت موضوع دكتري اسمعيل رو حل كن ودر مورد كار من هم نظري كن خودت ميدوني ديگه نميگم مهربونم به خاطر سارا كوچولو بيشتر كمكمون كن.

1391/1/16 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



چند تااز جمله هاي با مزه سارا
سارا وقتي ميخواست بگه غذا پختي ميگفت غذا پخيدي بعدا يه ورژن جديد ياد گرفت گفت پزيدي حالا ديگه ياد گرفته ميگه پزيدي نه پختي.روز اول عيد به عمه زهراش گفته بود :عمه اين سبزه ها رو كي كاريده؟زهرا ميگفت غش كردم از خنده .گفتم كاريده نه كاشته.

1391/1/14 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



امروز تاساعت 12 دو بار زنگ زدم ومامان گفت سارا خوابه .ساعت 2 مجددا زنگ زدم جوجه كوچولوم گوشي رو برداشت وطبق معمول گفت كجا رفتي؟گفتم من كه بهت گفتم ميخوام برم سركار واونم گفت چرا رفتي سر كار.بعدش گفت وقتي بياي من پيش خودت ميمونم .يه شيرين زبوني هم كرد كه دلم واصش غش رفت اونم اين بود كه گفت وقتي بياي من از خونه ماماني اينا مي پرم تو بغلت.شكر خدا تا حالا كه بهونه نگرفته بود.از منم قول گرفته كه يه جايزه آبي رنگ براش بخرم.

1391/1/14 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



امروز تاساعت 12 دو بار زنگ زدم ومامان گفت سارا خوابه .ساعت 2 مجددا زنگ زدم جوجه كوچولوم گوشي رو برداشت وطبق معمول گفت كجا رفتي؟گفتم من كه بهت گفتم ميخوام برم سركار واونم گفت چرا رفتي سر كار.بعدش گفت وقتي بياي من پيش خودت ميمونم .يه شيرين زبوني هم كرد كه دلم واصش غش رفت اونم اين بود كه گفت وقتي بياي من از خونه ماماني اينا مي پرم تو بغلت.شكر خدا تا حالا كه بهونه نگرفته بود.از منم قول گرفته كه يه جايزه آبي رنگ براش بخرم.

1391/1/14 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



امروز تاساعت 12 دو بار زنگ زدم ومامان گفت سارا خوابه .ساعت 2 مجددا زنگ زدم جوجه كوچولوم گوشي رو برداشت وطبق معمول گفت كجا رفتي؟گفتم من كه بهت گفتم ميخوام برم سركار واونم گفت چرا رفتي سر كار.بعدش گفت وقتي بياي من پيش خودت ميمونم .يه شيرين زبوني هم كرد كه دلم واصش غش رفت اونم اين بود كه گفت وقتي بياي من از خونه ماماني اينا مي پرم تو بغلت.شكر خدا تا حالا كه بهونه نگرفته بود.از منم قول گرفته كه يه جايزه آبي رنگ براش بخرم.

1391/1/14 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی

سارا جونم دلم واصه تو وبابا جون تنگ شده .صبح كه مي اومودم سركار ياد دو روز مونده به عيد افتادم كه با تو رفتيم پاساژ وليعصر وتو از خونه ميگفتي برام ابميوه بخر اين يكي از تفريحات تو شده كه گاها ببرمت پاساز وليعصر يه ابميوه بخرم بخوري بعدش هم ميگي بستني ميخوام و... خلاصه اينكه اينجوري هم به تو خوش ميگذره وهم اينكه من شديدا احساس رضايت ميكنم از اينكه تونستم واصه تو وقت بگذارم وخوشحالت كنم .گل كوچولوي عزيزم خيلي دوست دارم واز خدا ميخوام هميشه تو ,باباجون رو واصه من حفظ كنه ودغدغه دكتري باباجون رو كه رو بعضي از شاديهامون سايه انداخته رو خودش به خير وخوشي وبه بهترين شكل ممكن حل كنه امين

1391/1/14 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



امروز اولين روزكاريه سال 1391 ودوشنبهميباشد.من از ديشب آخر شب يه كم دلم گرفته بود سارا هم اخر شب ميگفت مامان بريم خونه خودمون پيش بابا جون.اميدوارم گل كوچولوي قشنگم امروز دلش نگيره ودلتنگي وبي تابي نكنه.خدايا به خاطر روزاي قشنگي كه بهمون دادي تا شاد وسلامت كنار هم تعطيلات رو طي كنيم ازت ممنونم.وملتمسانه ميخوام روزاي بهتري در انتظارمون باشه

1390/12/27 (سارا در این تاریخ 2 سال و 9 ماه دارد) ویرایش | حذف



اخر هفته اي كه گذت سارا رو واصه خريد عيد بيرون برديم.اين بار بر خلاف هميشه سارا تو پرو لباس همكاري كرد .بچم يه سارا فون رو تنش كرد ولي بزرگ بود اونم دلش نميخواست از تنش در بياردش با كلي كلنجار رفتن راضيش كرديم در اورد ويه دونه ديگرو كه سايزش مناسب تر بود رو براش خريديم.بعد يه جفت كفش مشكي خوشكل رو پاش كرديم ولي خودش گفت پام درد ميگيره و فهميديم كه واصش كوچيكه.بين راه هم ماهيها ي عيد رو ديديم وسارا از ديدنشون لذت برد.ديشب ميگفت مامانم ميگرده واصم ماهي ابي ميخره .من كه اصلا فكر نميكردم ماهي عيد آبي رنگ هم داشته باشيم ولي سارا امسال از اولش ميگه ماهي آبي ميخوام .طاهره ميگه اون روز تو نمايشگاه بود خدا كنه بتونم براش پيدا كنم.

1390/12/24 (سارا در این تاریخ 2 سال و 9 ماه دارد) ویرایش | حذف



حدود يه هفته اي بود كه من به خاطر در گيري با كارهاي مميزي ايزو نتونسته بودم خاطرات سارا رو بنويسم.سارا جديدا وقتي لباس جديد ميپوشه به من ميگه نظر بده .البته اينو از خودم ياد گرفته چون منم هر وقت لباس جديدي ميپوشم به سارا ميگم نظر بده لباسم خوبه يا نه اونم با يه حالت ذوق وهيجان ميگه چه قشنگه.ديروز چهارشنبه سوري بود وما اول با ترقه بازيه مجتبي تو حياط مامان اينا شروع كرديم كه منجر به سوختن موكت مامان شد بعد هم به حياط تهمينه اينا رفتيم وحسابي تركونديم .سارا كه ترسيد وبا عمه زهرا رفت خونه اونا.خلاصه اينكه ديروز بعد از موفقيت تو مميزي چهارشنبه سوري حسابي چسبيد.

1390/12/17 (سارا در این تاریخ 2 سال و 9 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديروز كه رفتم خونه سارا خواب بود وقتي بوسيدمش احساس كردم صورتش كمي گرمتر ازمعموله.مامانم گفت مثل اينكه كمي تب داره.آخه اين جوجه كوچولوي ما اصلا تو لباس پوشيدن همكاري نميكنه به همين خاطرم هست كه تند تند سرما ميخوره.شكر خدا يكي دو مرتبه قبل كه سرما خوردگيش خيلي خفيف بود ولي ديشب تب داشت وقطره استامينوفن دادم بعدش هم از شياف استفاده كردم تا بهتر شد.خدا كنه اين دفعه هم خفيف باشه ورد كنه.امروز حدود ساعت 6.5 سارا بيدار شد وانگشت منو به جاي شيشه شيرش ميخواست بخوره اخه بچم شب غذا نخورد ما هم چون تب داشت بهش شير نداديم به همين خاطر گرسنه بود بلند شدم وصبحونه دادم خورد بعد گفتم من بايد برم سر كار .وقتي اماده ميشدم سارا هي دست منو ميگرفت تو دستش ميبوسيد ولي خدا رو شكر موقع اومدن قشنگ خداحافظي كرد خدايا جوجه كوچولو وهمه عزيزامو به خودت ميسپرم.

1390/12/16 (سارا در این تاریخ 2 سال و 9 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی

ديروز سارا با لجبازيهاش در مورد ديدن تلويزيون وكامپيوتر با داييش تب دعواشون شده بود بعدش كه من به سارا زنگ زدم بلافاصله گفت ميخوام برم مهد بزرگ.غروب كه رفتم خونه ديدم عصبانيت همه فرو كش كرده ومجتبي طبق معمول از اينكه عصباني شده پشيمونه وعذاب وجدان داره البته ميگم اون طفلك هم تقصيري نداره من خودم هم گاهي اينطوري عصباني ميشم.وقتي اسمعيل اومد سارا هي ميگفت نشين ومنو ببر بيرون كه اسمعيل گفت پاشيد بريم خونه محيا اينا.سارا هم خوشحال اماده شد وبا هم رفتيم وقتي ما خواستيم برگرديم اون هنوز سير نشده بود وموند اونجا تا اينكه بالاخره اخر شب اسمعيل با اصرار اوردش ولي جوجه بازم راضي نشده بود بياد خونه مامان اينا بخوابه وبا اسمعيل رفته بود خونه ماماني طاهره اينا .الانم اسمعيل از دانشگاه زنگ زد وگفت سارا ديشب خوب خوابيد الانم خوابه.

1390/12/16 (سارا در این تاریخ 2 سال و 9 ماه دارد) ویرایش | حذف




1390/12/13 (سارا در این تاریخ 2 سال و 9 ماه دارد) ویرایش | حذف



پنج شنبه ما سارا رو واصه خريد عيد برديم بيرون.راستش به خاطر مشغله زياد ما خيلي فرصت نميكنيم سارا رو واصه خريد ببريم وبيشتر خودمون واصش خريد ميكنيم .البته يه دليل ديگش همكاري نكردنشه.اون روز بعد از اينكه به دليل پر بودن پاركينگ به سختي ماشينمون رو تو يكي از كوچه ها جا داديم رفتيم يه تاپ شلوارك رو كه من قبلا ديده بودم وازش خوشم اومده بود رو واصه سارا خريديم البته هر كاري كردم بپوشه تنش ببينيم چه طوره قبول نكرد.بعد همين طور كه به سمت لباس فروشيهاي بالاي وليعصر ميرفتيم سارا هي ميگفت بادكنك ميخوام من رفتم دكه روبه روي پارك كودك براش بادكنك بخرم كه يه دفعه چشم جوجه كوچولو افتاد به پارك واسباب بازيهاش وگفت بريم پارك .اول با سرسره بازي شروع كرد كه هي با گذشت زمان تو رابطه اجتماعيش بهبود ورشد رو تو همون لحظات كوتاه ميشد حس كرد.خلاصه دلمون نيومد سارا رو از اين تفريحش كه خيلي هم لذت ميبرد دور كنيم اسمعيل موند پيشش ومن رفتم يه دوري زدم كه خريد خاصي هم نكردم.بعد از يكي دو ساعت گفتيم بذار تفريح سارا امروز تكميل بشه وبه پيشنهاد اسمعيل براي ناهار رفتيم فاز 3 ستاره شب .خلاصه شكر خدا بچم با الينكه خريدش موند ولي حسابي لذت برد.

1390/12/10 (سارا در این تاریخ 2 سال و 8 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی

دوباره از اين شرايط كاري وزندگي كلافه شدم ديروز باز از ته دل از خدا خواستم خودش يه راهي رو برامون باز كنه .يه دفعه اين فكر به سرم زد كه حالا كه ديگه سارا شكر خدا بزرگتر شده وكمي از آب وگل در اومده به جاي اينكه به فكر مهد گذاشتنش باشم كه هم سختيه صبح بد خواب شدن وجابه جا كردنش رو داره وهم با ساعت كاري زياد من دلم نمي ياد بچم اين همه ساعت رو تو مهد باشه بذارمش پيش خانم خدايي كه لا اقل بچم تو خونه خودمون باشه وتا هر وقت كه دلش ميخواد بخوابه بعدش هم تو اتاق خودش با وسايل خودش باشه فكر ميكنم خيلي راضي تر باشه تازه براي من واسمعيل هم خيلي بهتره چون ميتونيم تو خونه خودمون باشيم.البته اين فكر هم چند نكته داره يكي لينكه وقتي به اسمعيل گفتم اصلا خوشش نيومد واستقبال نكرد ديگه اينكه اصلا نميدونم خانم خدايي قبول كنه يا نه ونكته خيلي مهم اينكه اصلا سارا باهاش كنار بياد يانه.خلاصه اينكه همچنان از خدا ميخوام يه جوري شرايط كارم رو بهتر كنه تا شرايط زندگيمون هم انشالله بهتر بشه.آخه من هيچ جوره نميتونم با وجود اين همه سختي كه خودمون ميكشيم واينهمه زحمت كه به مامان ميديم باز دست از كارم بكشم خدايا كمكم كن.

1390/12/7 (سارا در این تاریخ 2 سال و 8 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا جديدا ميره رو تختش دراز ميكشه ولحافش رو هم ميكشه روش كارتون نگاه ميكنه.عصر جمعه حدود ساعت 6.5 بود ديدم رفت لحافش رو كشيد روش گفتم سارا جان الان نخوابيا وقت خواب نيست با يه حالت عصباني داد زد :وقت خوابه و پنج دقيقه نكشيد رفتم ديدم خوابش يرده.منم تند تند داشتم كارام رو جمع ميكردم برم بخوابم كه ساعت يه ربع به نه ديدم سارا خانم با يه حالت كاملا سر حال بيدار شد.با اسمعيل هر دومون همين طور مونديم چون ميدونستيم كه ديگه حالا حالا ها سارا بخواب نيست.البته الان ديگه وقتي پيشش دراز ميكشم واون كارتون نگاه ميكنه خوبه با اينكه چند بار بينش هي به دلايل مختلف مثل اب بده جيش دارم صبونه ميخوام و... ادم رو بيدار ميكنه ولي بازم خوبه ميشه استراحت كرد.ديروز تهمينه واصه سارا از اون آب نبات چوبيها كه من از شيرين عسل براش ميخرم خريده بود تا داد به سارا گفت:از اب نبات چوبيهاي مامانمه.ديشب سارا خانوم قرش گرفته بود ودائم يا به من ميگفت پاشو با هم برقصيم يا به تهمينه.

1390/12/2 (سارا در این تاریخ 2 سال و 8 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديشب سارا ساعت هشت شب در حال نگاه كردن ترانه هاي خاله نسرين خوابش برد.منم ساعت 9 رفتم پيشش خوابيدم.بچم ساعت دوازده بيدار شد گفت جيش دارم.شكر خدا سارا تقريبا از دو سال ويكي دو ماهگي ديگه اصلا شبا جاشو خيس نكرده كه اين در مقايسه با بچه هاي هم سن وسال خودش خيلي خوبه.صبح هم ساعت 5.5 بيدار شد گفت صبونه ميخوام دولقمه نون پنير خورد بعد گفت تخم مرغ ميخوام .واصش پختم وبا قاشق اونا رو ميخورد ووقتي تخم مرغا نمي اومدن تو قاشقش ميگفت مامان ببين فرار ميكنن .خلاصه از اين كه ميديد با وجوديكه خواب منو به هم زده ولي هم عصباني نيستمك احساس رضايت ميكرد ودائم منو بغل ميكرد وميبوسيد.

1390/11/30 (سارا در این تاریخ 2 سال و 8 ماه دارد) ویرایش | حذف



آخر هفته اي كه گذشت ما سه تايي اوقات خوبي رو با هم داشتيم.پنج شنبه عصر براي ديدن پرده بيرون رفتيم وسارا از قدم زدن لذت ميبرد ودر حاليكه زيپ سويي شرت وبوتاش باز بود راه ميرفت وبه حرف ما كه دائم ميگفتيم ببندشون طبق معمول گوش نميداد خلاصه اسمعيل قانعش كرد كه زيپ كفشاش رو ببنده اينم عادتاي جوجه كوچولوي ماست كه از زياد لباس پوشيدن خوشش نمي ياد.يكي دو شب موقع خواب ميگه برام صبونه بده بخورم ومنظورش نون پنيره.داره طرز صحيح گفتن بعضي كلمات رو ياد ميگيره مثلا به من ميگه نه هست نه مامان بايد بگي نيست و....جديدا از اينكه براي ما داستان تعريف كنه لذت ميبره واخرش هم ميگه دوست داشتيد براتون غصه گفتم.

 
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)