ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

خاطرات سارا

خاطرات قبلیت

1391/5/18 7:54
نویسنده : نیره
137 بازدید
اشتراک گذاری

خاطرات سارا

خاطره جدید
1391/2/24 (سارا در این تاریخ 2 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی

ساراي مامان ديروز باباجون از دانشگاه اومد با هم رفتيم كادوي ماماني طاهره رو داديم .بابا گفت شب ميريم شام بيرون .عصر هم شربت شيريني نذري ماماني مهين اينا رو پيش در پخش كرديم.وكادوي ماماني رو بهش داديم.اما نشد شام بريم بيرون چون ما رفتيم خونه افسر خاله تا اختر مامان رو ببينيم ووقتي برگشتيم ديگه باباجونو نديديم .ظاهرا اونم پيش مغازه بابايي منتظر اومدن ما بوده ولي چون گوشيش خراب بوده نتونستيم با هم تماس بگيريم.خلاصه اينكه من ناراحت شدم واين بدترين روز زن عمرم تا به حالا بود.راستش رو بخواي احساس بدي دارم واون بي توجهي اسمعيل به اين موضوعه.حتي اگه ديشب شام هم ما رو ميبرد بيرون درسته كه لا اقل من ديگه ناراحت نمي شدم ولي از بي توجهي اون نسبت به اين موضوع چيزي كم نمي شد.

1391/2/23 (سارا در این تاریخ 2 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی

دختر گلم سلام .امروز روز زنه ومن كمي از دست باباجون دلگيرم .البته صبح اس ام اس داد وتبريك گفت منتهي نوشته بود چون شان تو خيلي بالاست هيچ كادويي در خور تو نميبينم وفقط به گفتن تبريك بسنده ميكنم!!! اما من دلم ميخواست تو رو ميبرد بيرون با هم واصه من يه كادو ميخريديد وبه تو ياد ميداد به من بگي:مامان جون روزت مبارك.گل مامان وقتي بزرگتر شدي اين مسائل رو به باباجون گوش زد كن تا بيشتر بهشون اهميت بده.البته من داشتم از پشت تلفن به تو ياد ميدادم كه به ماماني مهين بگي روزت مبارك وتو هي به من ميگفتي روزت مبارك خواستم باهات درد دل كنم تا بگم يه كم از دست باباجونت عصباني ودلخورم اميدوارم امروز رو با همين بي تفاوتي تموم نكنه وبرام يه برنامه خوب داشته باشه تا يه كم از دلم دراد.

1391/2/23 (سارا در این تاریخ 2 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



امروز روز مادر ه.ديشب تهمينه به همين مناسبت وسالگرد عقدشون هممونو شام دعوت كرده بود خونشون.سارا اونجا با شكيبا ومبين بازي ميكردن.سر سفره شام شكيبا ميخواست به زور از پشت من ردشه بره اونور يه دفعه سارا گفت:شكيبا مامانمو اذيت نكن پير ميشه.همه از اين شيرين زبونيه سارا خندشون گرفت.سارا اين حرف رو از ماماني مهين ياد گرفته.پنج شنبه باباباجون سارا رو برديم دكتر .اينقدر سارا راحت بود وهمه جوره براي معايناتش همكاري ميكرد كه هم ما وهم دكتر خوشنامي تعجب كرده بوديم.بعدش هم براي دادن ازمايشات چك اپ برديم سارا رو ازمايش خون داد.اونجا هم اولش بچم اصلا گريه نكرد ولي چون نتونستن خوب رگش رو بگيرن خون نيومد وكجبور شدن از اون يكي دستش بگيرن .بچم مثل اينكه ترسيد وگريه كرد الهي مامان قربونت بره گلم.انشالله كه همه جوره سالم باشي چون آزمايش ادرار ومدفوع هم بايد ازت بگيرم.وقتي رفتيم داروخانه تو يه شامپو گلرنگ صورتي كه عكس خرس روش داشت خواستي وما اونو به عنوان جايزه برات خريديم.تو خونه همش ميگفتي مامان جايزه م كجاست وكلي ذوقش رو ميكردي.

1391/2/20 (سارا در این تاریخ 2 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



ساراي گلم اينقدر شيرين وقشنگ حرف ميزني كه مامان دلش برات غش ميره.الن باهات صحبت كردم ميگفتي:چرا ديشب خوابيدي؟گفتم خوب خسته بودم خوابم ميومد.بعد گفتي الانم خوابت مياد گفتم نه عزيزم.راستش يه كم بهت دروغ گفتم چون الانم خوابم مياد جوجه طاليي.

1391/2/19 (سارا در این تاریخ 2 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



عزيز دلم الان تلفني باهات صحبت كردم ودلم غش كرد واصه صدات.ديشب كمي بد قلقي ميكردي والكي بهونه ميكردي وگريه ميكردي.بردمت حياط ماماني اينا گفتم چرا گريه ميكني گلم گفتي:چه قدر باباجون نمي ياد.تو بغلم فشارت دادم گفتم مامان جون باباجون كه تا الن اينجا بود تازه رفت.راستش يه كم دلم گرفت .با خودم گفتم اگه بابا بره نيوزلند اين طوري بگي چي جوابت رو بدم.البته خدا بزرگه انشالله هيچ كدوممون اذيت نميشيم.

1391/2/17 (سارا در این تاریخ 2 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديشب يه شب خيلي خوب كنار هم با ماكاروني پروانه اي داشتيم .صبح يه كم دلم گرفته بود خدايا كمكمون كن.ديشب بهت گفتم تو جوجه كوچولوي مني گفتي:نه جوجه كوچولوي بابا جونمم.باباجونم گفت اولش جوجه كوچولوي من بوده بعد جوجه كوچولوي تويه.خدايا كمكمون كن زياد دور از هم نباشيم وبهمون صبر بده.

1391/2/16 (سارا در این تاریخ 2 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



جوجه كوچولوي مامان ديشب اصلا نميتونستي خوب بخوابي فكر كنم گوجه سبزايي كه خورده بودي باعث دل دردت شده بود چون وقتي پشت كوچولوتو ميماليدم خوشت ميومد واروم ميگرفتي.ديشب بعد از برگشت از كاشان شام رفتيم خونه امير علي اينا تو خيلي خوب با يلدا واميرعلي بازي كردي.اخرش هم جرخ اميرعلي رو تو حياط ديدي وكلي با اون بازي كردي .وقتي خداحافظي كرديم كه بيايم خونه تازه جارو برداشته بودي وحياط خاله افسانه اينا رو جارو ميكردي وميگفتي تميز شد.پنج شنبه بعد ظهر من وتو وباباجون به همراه ماماني مهين وداييش تب رفتيم قمصر كاشان.صبح جمعه هم خاله تهمينه با عمو مهدي واصه صبونه اومدن پيشمون.بعد همگي با هم رفتيم تو كوچه باغاي قشنگ قمصر وكلي كيف كرديم.تو رو دوش باباجون نشسته بودي وگاهي هم شاخه ها رو با دستت ميگرفتي.انتهاي راهمون هم يه دره خيلي قشنگ بود كه رفتيم اونجا تو وباباجون كم مونده بود سر بخوريد.باباجون ميگفت:سارا اون شعري كه ميگه ذ اول ذره است پايين كوه دره است اينو ميگه يا وكوه ودره واب جاري شده تو اون رو بهت نشون ميداد وميگفت:برف رو كوها آب شده وريخته تو دره.خلاصه اينكه كلا اونجا باباجون تو رو بازي داد.خدا برامون حفظش كنه.

1391/2/12 (سارا در این تاریخ 2 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديشب اخر شب كه ميخواستيم بخوابيم گفتم سارا بذار لباساتو واصه فردا كه عمو درويش اينا از كربلا ميان اماده كنم ماماني فردا واصت بپوشونه رفتم آماده كنم سارا هم با من اومد .جوجه كوچولو گير داد كه الان بپوشون تنم .گفتم عجب غلطي كردم گفتم لباساتو آماده كنم .سارا هم بلافاصله گفت:عجب غلطي كردي لباسامو آماده كردي.كلي خندم گرفت.جوجه كوچولو دوست دارم پنج تا.

1391/2/11 (سارا در این تاریخ 2 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا كوچولوي قشنگم ديروز وقتي اومدم خونه خواب بودي .اخه با شكيبا ومامانش رفته بودي خونه اونا وكلي بازي كرده بودي وحسابي خسته شده بودي .بعد از يك ساعتي بيدارشدي ولي با بد اخلاقي وگريه!!!!!!!!!!اجي فاطمه هم اونجا بود وتونستيم با رنگ انگشتي هات وسفالاي كوچيك كه واصه نقاشي بود مشغولت كنيم.بعدش هم رفتيم پارك وتو كلي بازي كردي از سرسره ابي بزرگه بگير تا چرخ وفلك وتاب كوچيكه.شب كه باابباجون تلفني صحبت ميكردي ميگفتي چرا رفتي خونمون منم ميام پيشت.بعدم گفتي بيا منو ببر پارك مامان دستش نميرسه منو سرسره ابيه سوار كنه.اخر شب هم وقتي داشتي كارتون پت ومت رو نگاه ميكردي يه دفعه ياد عروسكاي پت ومت افتادي .گفتم سارا ميدوني من اون پت ومت و واصه كي خريده بودم تو برشون داشتي؟با خنده گفتي واصه شكيبا قربون شكل ماهت برم تو يادت بود كه من اونا رو ابان سال گذشته واصه شكيبا خريده بودم ولي تو خوشت اومد دادمشون به تو.قربون اون حافظه دراز مدتت برم كه داره شكل ميگيره.

1391/2/10 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



سارا كوچولوي مامان از اينكه خاطرات دوران كودكيش ويا حتي جنينيش رو براش تعريف كنيم خيلي لذت ميبره اينو گاهي به من ميگه مامان بگو تو شكمت بودم صداي بلند اومد .منظورش خاطره روز چهارشنبه سوريه كه تو شكم من بود يا مثلا وقتي بهش ميگم تو كوچولو بودي به ما ميگفتي:مه مه.كيف ميكنه يا اينكه هر وقت خونه خودمون ميبرمش دستشويي ميگم سارا كوچولو بودي چه جوري به ني ني تو اينه سلام ميدادي واون ميخنده اونوقت خودم سرم رو مثل بچگيهاي اون خف ميكنم وبه نيني سلام ميكنم.جديدا سارا بعضي از خاطرات تو ذهنش ميمونه واونا رو گاهي به ياد مياره اين نشون ميده كه خاطره دراز مدتش داره شكل ميگيره.

1391/2/9 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



ساراي عزيزم چند لحظه پيش تلفني باهات صحبت كردم وقتي خوشحالي صدات پر از هيجان وشيطنته.عاشق خوشحالي كردن وشاد بودنتم گلم.از خدا ميخوام هميشه شاد وسلامت باشي وبدوني كه مامان وبابا چه قدر دوست دارن حتي اگه كنارت نباشن وچه قدر عاشقانه بهت فكر ميكنن.عاشقتيم گلم.

1391/2/9 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



ساراي مامان ديروز با هم رفتيم وايين گردي .اخه اكثر وقتا باباجون تو رو ميبرد تا تو شهركمون بگرديد ولي ديروز خودم بردمت.تو دقيقا ميرفتي تو مسيرايي كه با باباجون رفته بودي دست منم ميگرفتي وميگفتي چه گرم دستت كه اينم از حرفاي اسمعيله.خلاصه بهمون خوش گذشت وچون من بهت گفتم سارا از هر جا كه دوست داري بريم يه سري مسيراي فرعي رو هم ميگفتي بريم.بعدش هم يه بستني برات خريدم وبرگشتيم خونه پيش باباجون كه تو حياط ورزش ميكرد وشما باهم گلاي باغچه رو اب داديد.اخ كه چه قدر اين لحظات شيرين وبه يادموندني هستن.

1391/2/5 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



جوجه كوچولوي مامان سلام آخ كه چه قدر دوست دارم .ديروز دوتا كليپس ابي كوچولو واصت خريدم.رنگ آبي گرفتم چون هر چي ميخواي ميگي ابي بخر.هر وقت ميگم سارا جايزه چي واصت بخرم ميگي يه جايزه ابي بخر .اخه دختر كوچولوي مامان من چه قدر دنبال جايزه ابي بگردم گلم.

1391/2/4 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف



ديروز عصر سارا رو بردم پارك حسابي بازي كرد بعدش هم با شكيبا اومدن خونه مامان اينا بازي كردن.البته جوجه كوچولو يه اخلاق بدي كه داره اينه كه بازم موقع اومدن گريه كرد.بعدش با خاله طاهره برديمش ارايشگاه مريم سلماني .بچم چون قبول كرده بود كه موهاشو كوتاه كنه مثل خانوما نشست واجازه داد تا موهاش كوتاه وسشوار بشه.ماشالله ناز شد.البته من واسمعيل هردومون موهاشو دوست داشتيم ودلمون واصه خرگوشي ودم اسبيش تنگ ميشه.سارا خودشم از موهاش خيلي خوشش اومده بود وذوق ميكرد.ديشب ميگفت شبيه سيب شده.البته اخر شب يه دفعه گفت خرگوشيهام كجان؟

1391/2/2 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی

كوچولوي مامان به خاطر اينكه ديشب نمي خوابيدي واخر شب تازه صبونه ميخواستي از دستت عصباني شدم همين جا بهت قول ميدم كه ديگه رفتار بدي باهات نداشته باشم واز خدا ميخوام صبر وحوصلم رو زياد كنه آخه تو گل كوچولوي مامان گناه داري.ديروز داشتم سعي ميكردم تو رو واصه رفتن باباجون آماده كنم .با خودم گفتم دختر كوچولوي من خيلي كوچكتر از اين حرفاست كه بخواد اين شرايط رو درك كنه.بهت گفتم دخترم باباجون ميخواد بره دانشگاه تا يه مدت نمي ايد پيشمون تو پيش مامان ميموني؟گفتي اره پيش مامان ميمونمولي بعدش گفتي من دوشت دارم باباجون شبا از دانشگاه بياد پيشم .از خدا ميخوام مثل پارسال كه بابا رفته بود وتو اصلا بهونه نگرفتي امسال هم همينطور باشي ومنم بتونم روحيه پارسال رو داشته باشم به لطف خود خداوند.واز خدا ميخوام كه باباجون رو هم خودش خيلي خيلي كمك كنه.

1391/1/30 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی


1391/1/29 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی

سارا از ديروز عصر كه از خواب بيدار شد بالا اورد ديدم بچم حالش خوب نيست برديمش فرارت دكتر چون متخصص اطفال گير نياورديم.دوتا آمپول داشت كه باباجون بهش زد.چهار صبح سير خواب شده بود وبيدار شد براش كارتون گذاشتم بعد گفت بيسكوييت داريم بدي بخورم.بچم گرسنه بود بيسكوييت با دوغ دادم خورد آخه دكتر گفته بود دوغ بخوره.الان زنگ زدم مامان گفت كمي تب داره.اميدوارم جوجه كوچولوم زودتر خوب بشه.تو اين يكي دوروزه بعد از جواب استخارم در مورد رفتن اسمعيل دارم يه كم دلم رو آروم ميكنم تا بتونيم به لطف خدا اين مرحله رو پشت سر بگذاريمالبته ميدونم خيلي سخته از همه نظر واگه خدا كمك نكنه تا شرايط خوب پيش بره اصلا نميتونيم ادامه بديم .فقط خدا كمكمون كنه .وازش ميخوام مثل اوايل دوران دانشجويي خودم كه واقعا دست لطف وهمراهيش رو كنارم ميديدم كمكمون كنه(امين)

1391/1/27 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی

چند لحظه پيش زنگ زدم جواب استخارم رو پرسيدم.گفتن خوب اومده يه جاهاييشم خيلي خوب اومده انشالله كه هر چي خيره همون بشه هرچند كه هيچ چيز با عقل ناقص من جور در نمي ياد.خدايا توكل به خودت

1391/1/27 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی

نازنين مامان شايد روزي كه اين خاطرات رو بخوني بگي مامان چرا اينقدر اضطراب در مورد رفتن بابا داشتي؟نميدونم چرا عزيزم فقط ميدونم كار راحتي نيست.دادم واصه اين كار استخاره كنن والان منتظره جوابم دارم به خدا التماس ميكنم كه راه درست رو خودش بهمون نشون بده وازش با تمام وجود ميخوام كمكمون كنه.

1391/1/27 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف

خصوصی

ديروز وقتي زنگ زدم خونه سارا اومد گوشي رو برداشت تازه داشتيم صحبت ميكرديم يه دفعه گفت:من جيش دارم بذار برم جيش بكنم بيام.منم گفتم بدو دخترم وقطع كردم.چند دقيقه بعد ديدم مامان زنگ زد وگوشي رو داد به سارا .سارا گفت كي مياي گفتم غروب گفت با كفش تق تقي هات مياي؟خندم گرفت منظورش اين بود كه با كفش پاشنه دارات بيا كه اون كفشام رو بپوشه.گفتم برات يه جفت كفش تق تقي ميخرم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)