بازم خاطرات قبلیت
خاطرات سارا خاطره جدید 1391/1/26 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف ساراي عزيزم صبح قبل از اومدن من سر كار بيدار شدي وگفتم اب ميخواي گفتي آره بغلت كردم ببرم اب بدم گفتي مامان دوست دارم .قربون قلب مهربونت برم.دخترم دلم گفته ودوست دارم مثل اين آسمون كه داره مي باره منم ببارم تا خالي شم.ميدوني چرا گلم باز حرف رفتن باباجونه.كابوس هميشگيه من .گاهي ميگم مرگ يه بار رشيون يه بار بذار اتفاقي كه ازش ميترسم بيوفته تا ببينم چي ميشه نميميرم كه خدا كمك ميكونه تحمل ميكنيم ما آدما رو خداي مهربون طوري آفريده كه تحمل همه چيز رو داريم.ولي خوب دوري وتنهايي خيلي سخته براي هممون. 1391/1/21 ...
نویسنده :
نیره
7:53