ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات سارا

بازم قبلیه خوشحالم

خاطرات سارا خاطره جدید 1390/8/15 (سارا در این تاریخ 2 سال و 5 ماه دارد) ویرایش | حذف ديروز عصر كه رفتم خونه مامان اينا سارا گفت بريم لوتبال بازي كنيم منظورش بازي فوتبال كامپيوتري بود چون گاهي مرتضي اينا كه بازي ميكنن يه دسته هم ميدن دست سارا الكي فشار ميده.گفتم برو كامپيوتر رو روشن كن منم ميام وقتي كامپيوتر بالا اومد يكي يه دسته دستمون گرفته بوديم ولي من نمي تونستم بازي فوتبال رو پيدا كنم كه يه دفعه سارا انگشتش رو برد روي يه ايكون وگفت اينه.خوب نگاه كردم وبا نهايت تعجب ديدم همون بازي فوتباله برام خيلي جالب وعجيب بود سارا ديده بود اونا چه طور وارد بازي ميشن ومسير رو ياد گرفته بود.يه كار ديگه كه دي...
17 مرداد 1391

بازم خاطرات قبلیت

خاطرات سارا خاطره جدید 1390/5/4 (سارا در این تاریخ 2 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف سارا شعرهاي زيادي رو حفظه كه اكثر اونا رو از روي سي دي هاي تو ماشينش ياد گرفته.اما شعرهاي عاميانه رو هم از بچه ها يادگرفته البته بعضي هاش رو هم از خودمون مثل بارون ميا شر شر.يه توپ دارم قلقليهويه دختر دارم شاه نداره و كلاغه ميگه قار قار مامانش ميگه زهر مار باباش ميگه ولش كن چادر سياه سرش كن البته تا همي جاش واصش خونديم.ديگه شعرها رو خودش كامل ميخونه. 1390/5/3 (سارا در این تاریخ 2 سال و 1 ماه دارد) ویرایش | حذف اين روزا عاشق حرف زدن سارا شدم.مخصوصا وقتي از پشت تلفن شيرين زبوني ميكنه دلم بر...
17 مرداد 1391

ادامه خاطرات قبلیت

شما اینجا هستید: صفحه اصلی » کودک من » خاطرات سارا   بخش اعضاء صفحه 8 از 9       برو به صفحه: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 خاطرات سارا خاطره جدید 1390/2/24 (سارا در این تاریخ 1 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف ساراي قشنگم تمام لحظات كنار تو بودن براي منو با باجون يه دنيا خاطره ست ولي من فقط يه گوشه از اونا رو اينجا مينويسم.اخر هفته اي كه گذشت عقد خاله تهمينه بود منو بابا تو رو برديم برات كفش خريديم واون پيرهن سفيد رو كه از دبي اورده بودم برات پوشوندم ناز شده بودي مثل ...
17 مرداد 1391

خاطرات قبلیت

بخش اعضاء صفحه 9 از 9       برو به صفحه: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 خاطرات سارا خاطره جدید 1389/11/10 (سارا در این تاریخ 1 سال و 7 ماه دارد) ویرایش | حذف ديشب سارا براي اولين بار گفت دوست دارم .اون با مامان يه كمي لجبازي ميكنه وگاهي اونو مي زنه ديشب وقتي اين كارو كرد من دعواش كردم وبعد از مدتي سارا گفت بخش بخش يعني منو ببخشيد ومن گفتم به ماماني بگو دوست دارم واون اين كلمه رو گفت.چون من سارا رو پيش مامان ميذارم وميام سر كار سارا فكر ميكنه مامان باعث دوري اون از منه .ديشب سارا علاوه بر اينكه رو زانوهاش خودشو زمين ميزد به علامت قهر كردن زبوني...
17 مرداد 1391

کوتاه کردن موهات

پریروز مامانی مهین برد موهات رو برای دومین بار تو تابستون امسال کوتاه کرد .باباجون با کوتاه کردن موهات خیلی مخالفه.دفعه قبل هم که موهات حسابی بلند شده بود با اینکه تو اجازه نمیدادی اونا رو شونه کنیم فقط اجازه میدادی دم اسبی یا خرگوشی ببندیمشون ولی چون عاشقه موهاته کلا با کوتاه کردنشون مخالفه.دفعه قبل خیلی بهتر موهات رو کوتاه کرده بود کاملا گرد بود وبیشتر بهت میومد.البته من اینبار به باباجون قول دادم دیگه تا اون موافق نباشه موهات رو کوتاه نکنم.ولی اون خودش تو رو متقاعد بکنه که وقتی موهات بلند شد شونه کنی وگیره بزنی.
17 مرداد 1391

اولین شروع در وبلاگت

دختر گلم امروزبرای اولین بار تو وبلاگت مینویسم.تا امروز تو نی نی سایت برات مطلب مینوشتم.نمیدونم این امکان وجود داره که اونا رو از اونجا انتقال بدم اینجا یا نه ولی اگه بشه خیلی خوبه.امروز فرصت زیادی برای نوشتن ندارم فقط میگم من و با باجون عاشقتیم.
14 مرداد 1391