عاشورای سال 91
چهارشنبه که برای تعطیلات عاشورای 91 رفتیم خونه.اسمعیل پیشنهاد کرد تخت سارا رو جابه جا کنیم چون پیش پنجره خیلی سوز میاد ودختر کوچولوی ما که دیگه ماشالله بزرگ شده ورو تخت خودش میخوابه سرما میخوره.خلاصه یه خونه تکونی کوچولو داشتیم.به سارا گفتیم برو نقاشی بکش هر وقت اتاقت مرتب شد صدات میکنیم.اونم رنگ آمیزی میکرد وهی میگفت :اتاقم آماده شده بیام؟خلاصه اینکه سر این جدا شدن خواب سارا هم کلی تا حالا خندیدیم.اون شب بچم اومد به ما گفت:شما چاییتونو نخوردید چرا اومدید بخوابید؟اسمعیل گفت باباجون خوردیم اونو دیگه نمیخوریم.بعد گفت :بعدا نگید چرا؟کلی با خودمون خندیدیم.یه بار دیگه هم اومد پیش در اتاق ما واستاد وگفت:شما کمد که دارید ولی عروسک نداری.بچم میخواست ...
نویسنده :
نیره
11:27