ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات سارا

مسافرت به مشهد و گرگان

هفته پیش تعطیلات تابستونی شرکت بود .ما به همراه خاله طاهره اینا وخاله تهمینه اینا ومامانی وداییش تب رفتیم مسافرت.این اولین مسافرت با ماشین جدیدمون بود.سارا هم خوشحال وخوش اخلاق بود.تو مسیر کلی شیرین زبونی میکرد وما رو مشغول کرده بود.یه اهنگ از آهنگ های قدیمی رو که مورد علاقه اسمعیل هم بود سارا عاشقش شده بود ودائم میگفت :باباجون آهنگ منو بذار اون آهنگه وای که دیوانه شدم میروی از سلی بود.بین راه هم گاهی میگفت باباجون دوست دارم یا باباجون من عاشقه دنیاتم.خاله طاهره میگفت سارا تو خیلی زبون باز وشیرین زبونی اسمعیل میگفت نه بچم زبون باز نیست مهربونه.گاهی هم که از دستمون عصبانی میشدی میگفتی:زهر مار زهر مار.اینقدر شیرین وقشنگ میگفتی که آدم دلش نمی ی...
6 شهريور 1391

خاطرات قبلی

خاطرات سارا خاطره جدید 1391/5/17 (سارا در این تاریخ 3 سال و 2 ماه دارد) ویرایش | حذف اخرين خاطرت تو ني ني سايت دختر گلم چند روزيه كه برات وبلاگ درست كردم .اين اخرين باريه كه برات اينجا يادداشت ميذارم.خيلي دلم ميخواد بتونم خاطراتت رو از اينجا به وب لاگت انتقال بدم ولي مطمئن نيستم عملي باشه بايد امتحان كنم.خيلي دوست دارم گلم 1391/5/11 (سارا در این تاریخ 3 سال و 2 ماه دارد) ویرایش | حذف ميخوام در مورد كاراي ديروزت برات بنويسم.البته اين كارات در حاليكه با توجه به سن وسالت خيلي شيرين بودن ولي اصلا كارهاي خوبي نبودن.لطفا تكرار نشه. ديروز عصر خونه ماماني مهين بوديم خاله طاهره هم...
25 مرداد 1391

اولین تنها موندنت تو خونه

دیروز عصر باباجون رفتن تا ماشین جدیدمون رو که یه ال ٩٠ سفیدو خوشکله رو تحویل بگیره   من وتو حسابی بادکنک بازی کردیم ومن مثل گزارش گرا تو رو تشویق میکردم که نذاری بادکنکت بیوفته وتو حسابی کیف میکردی.بعدش نشستی به نگاه کردنه شبکه پویا.هر چی گفتم سارا بیا با هم بریم آرایشگاه من صورتم رو مرتب کنم راضی نشدی.گفتم پس من برم تو خونه میمونی ؟گفتی آره.خیلی مردد بودم نگران بودم نکنه جیشت بگیره و...البته تو شکر خدا اصلا بچه خرابکار ی نیستی.خلاصه توکل کردم به خدا .واصت رو میز آب و بیسکوییت گذاشتم و گفتم من زنگ زدم حتما گوشی رو بردار.از آرایشگاه بهت زنگ زدم گفتی:دارم پسر شجاع نگاه میکنم.ماشاالله خیلی راحت وبا اعتماد به نفس بودی .خیالم راحت شد وکارم...
24 مرداد 1391

دیگه تو حموم گریه نکردی

دیروز دوباره با باباجون رفتی حموم.همیشه موقع اب ریختن تو سرت وشامپو کردن موهات غر غر وگریه میکردی.دیروز که تو حموم بودید دیدم دوتایی دارید منو صدا میزنید اومدم دیدم تو ایستادی وباباجون میگه دخترم اماده ای موهات رو بشورم .بعد حسابی موهات رو شامپو کرد وتو هم همینطور واستاده بودی آب بازی میکردی .بعد گفت :خوب اماده ای آب بریزم تو گفتی بله.برام خیلی جالب بود البته اسمعیل گفته بود اگه یکی دو بارم با من بیاد حموم دیگه گریه نمیکنه.البته تو اب بازی وحموم رو خیلی دوست داری ولی از اول وقتی آب رو سر و صورتت ریخته میشد یدت میومد. 
21 مرداد 1391

خوشحالم گلم

امروز خیلی خوشحالم چون تونستم تمام خاطراتت رو از نی نی سایت بیارم تو وبلاگت.البته این انتقال یه کم نامرتب انجام شده ولی سعی میکنم سر فرصت مرتبشون کنم. ...
18 مرداد 1391

قبلیه

خاطرات سارا خاطره جدید 1391/3/31 (سارا در این تاریخ 3 سال دارد) ویرایش | حذف نازنينم الان با باباجون صحبت كردم حالش خوب بود وبهش گفتم اصلا نگران تو نباشه شكر خدا بهونه نميگيري.راستش من در مورد رفتن باباجون بهت توضيح ميدم وميگم كه باباجون خيلي دوست داره والان به خاطر كارش رفته مسافرت دوباره مياد پيشمون.اما تو انگار زياد مايل نيستي در اين مورد صحبت كنيم.ولي من باهات صحبت ميكنم تا ذهنت روشن شه وتصوير ديگه اي از اين موضوع تو ذهنت نداشته باشي.اخه گلم اون روز بهت گفتم سارا باباجون عاشقته .گفتي رفته مسافرت چه طوري عاشقمه؟به خاطر همين نگرانم كه نكنه تو ناراحتي اصلا سراغ باباجون رو نميگيري.اما اميدوارم به...
18 مرداد 1391

خاطرات قبلیت

خاطرات سارا خاطره جدید 1391/2/24 (سارا در این تاریخ 2 سال و 11 ماه دارد) ویرایش | حذف ساراي مامان ديروز باباجون از دانشگاه اومد با هم رفتيم كادوي ماماني طاهره رو داديم .بابا گفت شب ميريم شام بيرون .عصر هم شربت شيريني نذري ماماني مهين اينا رو پيش در پخش كرديم.وكادوي ماماني رو بهش داديم.اما نشد شام بريم بيرون چون ما رفتيم خونه افسر خاله تا اختر مامان رو ببينيم ووقتي برگشتيم ديگه باباجونو نديديم .ظاهرا اونم پيش مغازه بابايي منتظر اومدن ما بوده ولي چون گوشيش خراب بوده نتونستيم با هم تماس بگيريم.خلاصه اينكه من ناراحت شدم واين بدترين روز زن عمرم تا به حالا بود.راستش رو بخواي احساس بدي دارم واون بي تو...
18 مرداد 1391

بازم خاطرات قبلیت

خاطرات سارا خاطره جدید 1391/1/26 (سارا در این تاریخ 2 سال و 10 ماه دارد) ویرایش | حذف ساراي عزيزم صبح قبل از اومدن من سر كار بيدار شدي وگفتم اب ميخواي گفتي آره بغلت كردم ببرم اب بدم گفتي مامان دوست دارم .قربون قلب مهربونت برم.دخترم دلم گفته ودوست دارم مثل اين آسمون كه داره مي باره منم ببارم تا خالي شم.ميدوني چرا گلم باز حرف رفتن باباجونه.كابوس هميشگيه من .گاهي ميگم مرگ يه بار رشيون يه بار بذار اتفاقي كه ازش ميترسم بيوفته تا ببينم چي ميشه نميميرم كه خدا كمك ميكونه تحمل ميكنيم ما آدما رو خداي مهربون طوري آفريده كه تحمل همه چيز رو داريم.ولي خوب دوري وتنهايي خيلي سخته براي هممون. 1391/1/21 ...
18 مرداد 1391

دنباله خاطراتت

شما اینجا هستید: صفحه اصلی » کودک من » خاطرات سارا   بخش اعضاء صفحه 5 از 9       برو به صفحه: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 خاطرات سارا خاطره جدید 1390/11/24 (سارا در این تاریخ 2 سال و 8 ماه دارد) ویرایش | حذف شكر خدا ديروز سارا بهونه گيري نكرده بود وساعت خواب شباش هم دو شب نسبت به اخر هفته كه 2-2.5 نصفه شب ميخوابيد بهتر شده و 11.5-11 ميخوابه.ديروز عصر رفتيم ديدن بچه آرزو.سارا از بعضي اسباب بازيهاي اون خيلي خوشش اومده بود وبا اونا مشغول شد.از ...
18 مرداد 1391