ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات سارا

پیش دبستانی رفتنت مبارک گلم

سارای عزیزم امروز اولین روزیه که تنها رفتی پیش دبستانی.دیروز براتون جشن گرفته بودن و من و تو وباباجون با هم رفتیم خیلی هم خوش گذشت.ماشالله دیروز اونقدر خوب از خواب بیدار شدی که من کیف کردم.البته ازت فیلم هم گرفتم که یادگاری بمونه.امیدوارم از پیش دبستانیت خیلی خوشت بیاد وهمیشه با ذوق و شوق بیدار شی واسه رفتن.اخه جیگر مامان خیلی ذوق رفتن به پیش دبستانی رو داشتی وخیلی منتظر رسیدن این روز بودی. باباجون دیروز وقتی دید تو رفتی تو جمع بچه ها واز ما جدا شدی اشکش در اومد و نتونست اونجا وایسه. خدایا  گل کوچولوی قشنگمون رو فقط و فقط به خودت میسپاریم همه جوره هواشو داشته باش.مرسی
2 مهر 1393

شرکت مامان خوش میگذره گلم؟

الان که من دارم این مطلب رو مینویسم سارا و امیررضا دارن تو شرکت تو اتاق TP بازی میکنن اونم از نوع توپ بازی.سارا مدتی بود دلش میخواست با من از اول صبح بیاد شرکت خلاصه امروز آوردمش .خوشبختانه خانم شیر خانلو هم امیر رضا رو آورده و باهم مشغول شدن.جیگر مامان امسال میره پیش دبستانی به خاطر همین مدتیه که دیگه کارای شخصیش رو خودش انجام میده مثلا مثل آدم بزرگا میره دستشویی وغذاش رو خودش میخوره .تازه از حموم که میاد بیرون خودش حولش رو میپوشه وبعد حولش رو میندازه رو رخت اویز بالن.گوشای دختر کوچولوم رو هم تازه سوراخ کردیم و الان دو روزه که گوشواره پروانه ایش رو انداخته و خوشحاله.
12 شهريور 1393

خرگوش کوچولو واردک هات

دختر کوچولوی قشنگم به حیوانات خیلی علاقه داری.خیلی وقت بود که میگفتی واسه من خرگوش بخرید.با وجودیکه با خریدن حیوانات موافق نبودم ولی قبول کردم باباجون برات یه خرگوش بخره.باهم رفتیم ویه خرگوش کوچولوی سیاه وسفید برات خریدیم.خیلی خوشحال بودی وتو ماشین همش درش رو برمیداشتی وتو کارتن نگاهش میکردی.خیلی خوشکل وشیطون بود.بردیمش خونه مامانی مهین وقرار شد دایی مجتبی براش یه قفس پیدا کنه.اسم خرگوش کوچولو رو از تو اینترنت پیدا کردیم وگذاشتیم بانی خرگوشه.شب که خونه مامانی مهین داشتیم افطار میکردیم تو یه دفعه رفتی تو هال وگفتی مامان بیا .اومدم دیدم خرگوشه وسط هال کنار ستون ایستاده.چون من میترسیدم گفتیم مامانی اومد واونو گرفت انداخت تو کارتنش ویه سبد هم گذ...
4 مرداد 1393

تولد پنج سالگیت مبارک گلم

8 تیر 1393 روز یکشنیه تولد پنج سالگیت بوداما به خاطر اینکه وسط هفته میوفتاد انداختیمش واسه اخر هفته.چهارشنبه مامانی مهین اینا رو دعوت کردیم وپنج شنبه واسه مامانی طاهره اینا تولد گرفتیم.هر دو شب به هممون خیلی خوش گذشت.کیک تولد چهارشنبه انگری برد وکیک پنج شنبه پاپ اسفنجی بود.تو از اینکه دو بار تولد داریم برات میگیریم خیلی خوشحال بودی .مامان قربون اون دل مهربون و پاکت بره.اینو بدون گلم مامان و بابا همه تلاششون رو واسه خوشحال بودن تو میکنن. یه دنیا بوس واسه روی ماهت
14 تير 1393

پنج سالگیت مبارک گلم

دیروز تولد پنج سالگیه دختر نازمون بود.قرار بود تولدت رو خونه مامانی مهین دیشب جشن بگیریم ولی خودت گفتی :خیلی وقته خونه خودمون تولد نگرفتیم دوست دارم خونمون تولد بگیریم .دلیلش هم این بود که چون پارسال تو مهد تولد گرفتیم امسال دوست داری خونه خودمون باشه.خلاصه اینکه به خاطر خوشحالی دختر گلمون وبا توجه به کمبود جا تو خونمون چهارشنبه مامانی مهین اینا وجمعه مامانی طاهره اینا رو دعوت کنیم وامسال دو تا تولد بگیریم.امیدوارم بهت خوش بگذره گلم وهمیشه سلامت وخوشحال باشی.
9 تير 1393

اولین باری که خاطراتت رو برات خوندم اینا رو گفتی من بنویسم

خاطره خوبی بود مامان عزیزم.من تو رو خیلی دوست دارم.هر چه قدر که دلت خواست دوست داشته باشم دویت داشته میشم.تو سی دی ها واسباب بازیهای خوبی برای من میخری.باباجونم هر جا بخوام منو میبره حتی پارک.دانشگاه روز خوبی بود وبهم خیلی خوش گذشت مامان عزیزم.یادت میاد که پشت درختا قایم میشدم؟خانمون که کاغذ دیوا ی کردیم حتی اتاق من واقعا قشنگ شده است.اون لامپی رو که عوض کردبم یه لامپ خوشکلتر گرفتیم.پرده هامون که یه شکل دیگه بود حالا قشنگتر شده است.ممنانم که برام یه قلک خوشکل گرفته اید ومن پولام رو تو او بندازم.     اینا رو سارا داره میگه وخیلی هم دا ره سعی میکنه که کتابی صحبت کنه.                مامان جون عز...
11 ارديبهشت 1393

قربون شیرین زبونیهات بره مامان

دختر گلم یکی از شیرین زبونیهای این روزات اینکه تا یه چیز میشه میگی :مامان الان مغزم به سلولام چه دستوری میده؟مثلا من میگم:الان میگه اخ جان غذای خوب ومقوی داره میاد بخورید سلولا. یا وقتی کار خوبی رو انجام میدی میگی مامان الان آقا شیطونه چی میگه؟ منم میگم الان میگه ا این چرا اینقدر دختر خوبیه من برم یه بچه دیگه رو گول بزنم.
18 فروردين 1393

نوروز 93

تعطیلات نوروز ٩٣ هم به لطف خداوند به خیر وخوشی سپری شد.امسال سارای عزیزم بیشتر از هر سال میدونست عید چیه وبرای چیدن سفره هفت سین مشتاق تر بود.البته پارسال هم منو تو چیدن هفت سین کمک کرده بود ویه چیزایی ته ذهنش مونده بود .مثلا میگفت مامان یادته روزنامه های هفت سین رو من باز میکردم.اخه وسایل سفره هفت سین رو من تو روزنامه میپیچم تا نشکنن.برای نوروز ٩٣ همونطور که به دختر قشنگم قول داده بودم تخم مرغ آب پز کردم واسمعیل وسارا اونا رو با ابرنگ رنگ کردن وبا خرده های کاغذ رنگی تزیین کردن.امسال اولین سالی بود که واصه عید ما تخم مرغ رنگ کردیم اونم به خاطر دختر گلم.میز هفت سین رو هم با کمک سارا چیدیم.مونده بود ماهی که اونم دقیقه ٩٠ یعنی ساعت هفت شب یه سا...
16 فروردين 1393

بوی عید داره میاد

سارای قشنگم تو هر لحظه از بودنت حس میکنم اون لحظه دوست داشتنی ترین لحظه توست .اولا فکر میکردم بچه ها تا یکی دو سالگیشون شیرینن اما الان میبینم هر چی داری بزرگتر میشی انگار داری واصه منو بابا جون شیرینتر وعزیز تر میشی.خدا حفظت کنه گلم.کم کم داریم به رسیدن بهار نزدیک میشیم.خریدای عید تو رو هم انجام دادیم.بوی بهار و سال نو رو دیگه میشه حس کرد.شکر خدا امسال هم سال خوبی بود وانشالله سال بعد از امسال هم بهتر میشه.جوجه کوچولوی قشنگم قراره برای سفره هفت سین امسالمون تخم مرغ برامون رنگ کنی .هفته پیش تو کلاس نقاشیتون یه تخم مرغ  عید رو با کاغذ رنگی درست کرده بودید که خیلی قشنگ شده بود.دوستون دارم هم تو رو هم اسمعیل رو. بوس واصه هر دوتون ...
21 اسفند 1392