ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات سارا

کفش های پاشنه دار تق تقیت مبارک گلم

پنج شنبه ساعت ٩و نیم صبح پیشت دراز کشیدم تا بتونم زودتر بیدارت کنم بریم شهریار خرید.به محض اینکه چشمات رو باز کردی گفتی:مامان تولدم شد یادت نره بهم بگی.گفتم نه عزیزم یادم نمیره.امروز تولد کوچولوته.منظورم آمادگی واصه تولدت بود چون میخواستیم بریم برات لباس وکفش بخریم وبریم آتلیه عکس بگیری.تو پاساژ ولیعصر با خاله تهمینه قرار داشتیم.باباجون ما رو رسوند اونجا.من از قبل برات لباس در نظر گرفته بودم .چند تا لباس تنت پوشوندیم وبالخره یه لباس چیندار عروسکی بنفش خیلی خوشکل برات خریدیم.البته خودت اول یه لباس دیگه رو میگفتی خوبه ولی زیاد تو تنت مناسب نبود.ولی قربونت برم اذیت نکردی ونظر ما رو قبول کردی.با همون لباس بردیمت برای خرید کفش.خیلی خوشحال بودی و ...
1 تير 1392

تولد چهار سالگیت نزدیک گلم

دختر گلم چیزی به تولد ٤ سالگیت نمونده.امسال به خواست خودت قراره تولدت رو تو مهد بگیریم.امیدوارم همه چیز خوب پیش بره وبه تو ودوستات خوش بگذره.من کم کم تو تدارک آماده کردن مقدمات مراسم هستم.فردا میخوام ببرمت لباس بخرم.عکاسی هم فعلا که نتونستم وقت بگیرم ولی دلم میخواد قبل از روز تولدت بری آتلیه چون هنوز ذوق وشوق داری.کیک تولدت رو هم باید سفارش بدیم.میخوام اگه بشه یه هدیه کوچیک واصه دوستات تهیه کنم تا تو بهشون بدی.امروز با باباجون خونه هستید.الان زنگ زدم با هم صحبت کردیم.میگفتی :نمیخوام بری سر کار مثل مامان یلدا.گفتم آخه عزیزم من درس خوندم دلم نمی یاد نرم سر کار .ولی قانع نشدی گلم میدونم.فقط میخوام بدونی مامان وبابا خیلی دوست دارن وعاشقت هستند. ...
29 خرداد 1392

قربون دل کوچولوت برم با این دغدغه هاش

دیشب موقع خواب گفتی مامان من فردا مهد نمیرم.گفتم چرا دخترم ؟گفتی آخه مامانا دیر میان.گفتم مامانی مهین که همیشه زود میاد دنبالت.گفتی نه تو دیر میای.بعد گفتی دوست دارم مثل اونموقع ها بیای دنبالم.متوجه شدم منظورت اینه که چون صبحی شدی واز وقتی که از مهد میای خونه تا وقتی که من از سر کار بیام مدت زیادی طول میکشه نسبت به اونموقعی که بعد ظهری بودی.گفتم خوب عزیزم چون تو ظهر از مهد میای من نمیتونم بیام دنبالت اما روز تولدت باهات میام مهد .راستش عزیزم میدونم چه قدر دلت میخواد من بیام دنبالت اما چون ظهر تعطیل میشی نمیشه.امیدوارم دوشنبه بتونم مرخصی بگیرم وخودم ببرم مهد وبیارمت.امروز گفتی برام باد کنک قلبی بخر امیدوارم پیدا کنم.
25 خرداد 1392

قربون دم اسبیت بره مامان

دیشب موقع خواب گفتی مامان فردا صبح میخوام برم مهد موهام رو دم اسبی ببند بعد مامانی لباسام رو بپوشونه برم.گفتم مامان جان اونموقع که میری مهد من سر کارم نمیتونم موهات رو ببندم.گفتی صبح موهام رو ببند بعد برو سر کار .گفتم:نمیشه عزیزم اونموقع خیلی زوده.خلاصه شب خوابیدیم صبح ساعت 6 بیدار شدی گفتم آب میخوای دخترم؟گفتی نه .موهام رو دم اسبی میکنی؟گفتم آره قربونت برم برات بستم گیره سرات رو هم زدم بعد بلندت کردم تو آینه خودت رو دیدی یه احساس رضایت وشادی رو تو چهرت دیدم عزیزم.امیدوارم تو خواب موهات خراب نشه گلم.چون میدونم اگه خراب بشه ناراحت میشی.از اینکه وقتی موهات رو دم اسبی میکنم خوشت میاد خوشحالم البته باید یه کم خط فرق موهات دیده بشه چون وقتی موهات...
21 خرداد 1392

عزیزای من خیلی دوستون دارم

آخر هفته پیش بنایی خونه مامانی مهین بعد از 20 روز تموم شد وخونه کلی تغییر کرد وقشنگتر شد.تو این مدت بنایی برای ما کمی سخت بود چون اکثرا میومدیم خونه خودمون وصبح سارا رو میبردیم خونه مامانی طاهره .ظهر مامان میرفت دنبالش واونو میبرد مهد.شکر خدا سارا مهدش رو خیلی دوست داره.البته خودش که میگه میرم مدرسه.الان دلم واصه سارا واسمعیل خیلی تنگ شده.آخر هفته روزای خوبی رو کنار هم داشتیم.من سارا رو یه بار بردم پارک ویه بار هم دو تایی رفتیم فروشگاه خرید کردیم.سارا خرید از فروشگاه رو خیلی دوست داره ویه جور تفریح براش به حساب میاد چون خودش چرخ خرید رو بر میداره و وسایل رو توش میذاره.بعدش هم هر چی که جدیدا میخره میگه برام بذار تو پلاستیک وخودش تا خونه میارد...
11 خرداد 1392

گلم دلش درد میکنه

سارای قشنگم دیشب تو خواب هی میگفت دلم درد میکنه ومن پشتش رو می مالیدم دوباره میخوابید.امروز با اسماعیل خونه بودن وسارا بالا آورده بود .دلم همش پیش دخترمه.خدا کنه چیز خاصی نباشه ورفع بشه.زنگ زدم با سارا صحبت کنم با اسمعیل رفته بودن خونه عمه سکینه اما دخترم حوصله نداشت صحبت کنه.خدایا گلم زودتر سر حال بشه.راستی دو هفته پیش واصه سارا یه دوچرخه خوشکل خریدیم.
18 ارديبهشت 1392

عزیزای من خیلی دوستون دارم

این مطلب رو به سارا واسمعیل عزیزم مینویسم.میخوام بگم که خیلی دوستون دارم وتمام خوبیهای دنیا رو برای شما ودر کنار شما میخوام.عاشق هر دوتون هستم واز همین جا میبوسمتون. سارای عزیزم از اواخر سال 91 به مهد نزدیک خونه مامانی مهین میره.شکر خدا اونجا رو خیلی دوست داره چون هم بچه های اشنا پیشش هستند هم اینکه 3 ساعته وبراش تنوع محسوب میشه.دختر قشنگ ما خیلی عاشق اسب وکلا حیواناته.تو تعطیلات عید بردیمش باغ وحش وکلی کیف کرد .تو مسافرتی هم که به یزد داشتیم شتر واسب والاغ سواری کرد کلی هم بهش خوش گذشت.دیروز رفتیم باشگاه اسب حصار .داریم در مورد گذاشتن سارا برای اموزش اسب سواری فکر میکنیم.راستش نگرانم ولی از اونجا که سارا خیلی دوست داره میخوام اگه اسمعیل ه...
20 فروردين 1392

دخترم خدا برات برف فرستاد

امسال زمستون اصلا برف نبارید.سارا چندین بار به ما گفته بود چرا برف نمی یاد بریم آدم برفی درست کنیم.یه بار من بهش گفتم :دخترم خدا باید برامون برف بفرسته دست ما که نیست.از اون به بعد گاهی هی میگفت :چرا خدا برامون برف نمی فرسته؟چهارشنبه عصر به من گفت:مامان باباجون که رفته بود ورزش کنه من رو مبل نشسته بودم گفتم :خدایا چرا برامون برف نمیفرستی؟بعدش هم اشکم در اومد.گفتم عزیزم امسال دیگه داره بهار میشه برف نمی یاد سال دیگه برف میباره.صبح پنج شنبه با صدای زنگ تلفن بیدار شدم.مجتبی بود گفت :بیرون رو دیدی؟گفتم :نه.گفت برو الن نگاه کن.وقتی دیدم باورم نمیشد .برف همه جا رو سفید کرده بود وهمینطور ریز میبارید.رفتم گفتم :سارا جون بلند شو خدا برامون برف فرشتاد...
19 اسفند 1391

خرید عید

اخر هفته پیش رفتیم واصت خرید عید کنیم وقتی تو فروشگاههای بزرگ لباس بچه میرفتیم خیلی ذوق میکردی ولذت میبردی.کلی گشتیم تا بالاخره من از یه دامن چرم مشکی کوتاه خوشم اومد وتنت کردم.خودت اینقدر خوشت اومد که دیگه حاضر نبودی از تنت درش بیاری.اونو به همراه یه بلوز سفید برات خریدیم.این بار اولین باری بود که تو خرید واقعا همکاری میکردی .راستی دو هفته است که میری مهد .البته هفته ای دو روز روزی ٢ ساعت.خیلی دوست داری اون روز میگفتی خانم معلممون بهمون شعر یاد داده.گفتم بگو خانم مربی.گفتی نه اون که شاخ نداره خانم مربی باشه عینک داره خانم معلمه.اخه چون تو کتاب می می نی خانم مربیشون شاخ داره تو فکر میکنی همه خانم مربی ها شاخ دارن.
8 اسفند 1391