ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

خاطرات سارا

پاییز رسیده

امروز هوا حسابی پاییزی شده ونه تنها بوی پاییز رو میشه حس کرد بلکه خود پاییز رو میشه از پنجره دید. درخت روبه روی خونه ی ما جزو اولین درختایی هست که زرد میشه  پاییز میزولا پر از رنگ های قشنگ و دیدنیه،   این روزا گاهی سارا و ساینا شعرای خیلی قشنگی رو با هم همخونی میکنن مثل :jony jony yes papa,  please please food is  good for you , red color red color were are you ساینا بیشتر کلماتش رو به انگلیسی میگه ، مثلا Momy Momy where are you , baby were are you,  dady where are you,  hat, I love you,  جواب بیشتر چیرایی همکه بهش میگیم یه No محکم هست.. گاهی اوقات خیلی قشنگ با عروسکش بازی میکنه و کارایی که تو...
8 مهر 1397

بای بای ممی

امشب اولین شبیه که ساینا بدون خوردن ممی خوابش برده. حدود پنج روزی میشه که من بهش میگفتم یکی از ممی ها عوف شده و فقط یکیش رو بهش میدادم،  کاهی هم به یکیش چسب میزدم تا کم کم ذهنش اماده بشه. امروز به اسمعیل و سارا گفتم که فردا بعدظهر وقتی هردوی شما از کلاس برگشتید میخوام هر دو ممی رو چسب بزنم و دیگه ساینا رو از شیر بگیرم اما میدونم که ساینا گریه خواهد کرد و همش خواهد گفت دو تا دو تا،  امروز از صبح که ساینا میگفت دو تا ، یعنی میمه بده ، میگفتم نه ساینا تو دیگه بزرگ شدی، ببین أجی شیر نمیخوره،  ولی با اصرار و دو تا دوتا گفتن ساینا بهش شیر میدادم و اونم کلی ذوق میکرد و میخندید ، امشب هم موقع خواب که ممی میخواست گفتم نه دیگه تو بزر...
16 شهريور 1397

شیرین زبونی های ساینا

حدود سه هفته ای میشه که ساینا یه دفعه صحبت کردنش پیشرفت سریعی داشته . تا قبل از این ، کلماتی مثل بده بده ، بابا،ددی، مامان ، دا آ یعنی سارا رو میگفت و البته آب و آبه .  الان خیلی از شعرای یوتیوپ رو با زبون خودش میخونه و از همه بهتر و واضح تر هم rain rain go away رو میخونه . یه مدتیه من و صدا میزنه مامامی ، و همش میگه مامی میمه. شبا هم موقع خواب انقدر تامی تامی رو میخونه و ما هم باید جواب بدیم تا خسته بشه و خوابش ببره . البته اصل آهنگ جانی جانی هست ولی ساینا همه جور ورژنش رو میخونه از تامی تامی گرفته تا مامامی مامی ، و ددی ددی . گاهی هم یه دفعه کلماتی رو میگه که ما سورپرایز میشیم مثل Thank you , blue ,....وhat اون روزهی اشاره می...
28 مرداد 1397

هجرت گل

این روزا  یاد و خاطره ی احمد لحظه ای تنهامون نمیذاره . من و اسمعیل هر دومون یه حس مشترک داریم و اون باور نکردن نبودن احمد برای همیشه یه. شاید دلیلش دور بودنمون از احمد تو طول دوره ی بیماریش بوده ، بچه هایی که نزدیک بودن به احمد انگار ریزه ریزه آماده ی رفتنش شده بودن ولی ما نه .  این روزا نوشتن بخشی از خاطراتمون با احمد آرومترم میکنه ، در ضمن مریم عزیزم ازم خواسته که اگه تونستم بنویسم از خاطراتمون با احمد تا یه یادگاری باشه واسه دردونه یادگاریهای احمد ، باران و رایان .  اون روزا تو دوران چل چله ی جوانیمون ، وقتایی که هنوز دو تا دوتا زوج بودیم  خیلی وقتا با هم میرفتیم خرید . بیشتر وقتا میرفتیم کرج ، یکی دوباری هم بوست...
19 مرداد 1397

هجرت گل

این روزا همش با خودم و گاهی هم با اسمعیل دو تایی اون بخش از خاطراتمون رو که با احمد و مریم سهیم بودیم رو مرور میکنیم . واسه بیسترشون اشک میریزیم و واسه بعضی هاشون خندمون میگیره.  اسمعیل دیروز یاد روزایی افتاده بود که با احمد واسه تدریس میرفتن ساوه. میکفت احمد صندلی پراید رو تا جاداشت میخوابوند و خودش هم میخوابید منم واسه اینکه رانندگی میکردم و مجبور بودم بیدار باشم حرصم میکرفت و شیشه رو میدادم پایین تا باد سرد بیاد تو و احمد رو بیدار کنه.  احمد و مریم علاقه ی شدیدی به عکس گرفتن تو جاهای سرسبز و تو چمنا داشتن ،یادش به خیر یکی دوباری که باهم میرفتیم باغ سکینه خانم خواهر اسمعیل واسه صبحونه،  هیچ فضای سرسبزی و رد نمیداد...
18 مرداد 1397

هجرت گل

حرفهای ما هنوز ناتمام تا نگاه میکنی وقت رفتن است باز همان حکایت همیشگی پیش از آنکه با خبر شوی  نوبت تو ناگزیر میشود آی...ای دریغ و حسرت همیشگی ناگهان چه قدر زود دیر میشود امروز میخوام واسه باران و رایان و سارا و ساینا بنویسم ، بنویسم از عزیزی که تا نفس میکشیم یه گوشه از خاطراتمون پر از یاد و خاطرات قشنگیه که چهارتایی با هم داشتیم ، مریم و من و اسمعیل و عزیز زود سفر کردمون احمد . احمد جان برای همیشه چهره ی اروم و لبخند ملیح و شوخ طبعی هات از نظرمون دور نمیشه ، به قول سارا تو نقاشی ای که با گریه برات کشیده ، تو آرامش استراحت کن عمو احمد .  اولین باری که احمد رو دیدم تو جلسه ی دفاع اسمعیل بود، تا اونجا که ذه...
17 مرداد 1397

دعا برای احمد

این روزا حال و هواموی دلمونخوب نیست. احمد بیماریش عود کرده و این روزا اصلا حالش خوب نیست. هممون امیدوارانه براش دعا میکنیم برای خوب شدن احمد و صبور بودن مریم و بچه ها،  راستش اخبار خوبی نمیرسه اصلا. ولی هممون همچنان ملتمسیم به درگاهش. حرفهای ما هنوز ناتمام  تانگاه میکنی ،   وقترفتن است...،  ای دریغ و حسرت همیشگی  ناگهان چه قدر، زود دیر میشود
12 مرداد 1397